من زمانی که نومزد شدم پدر شوهرم صدام کرد خونه شون جلو خونوادشون گفت الان دستم خالیه قول میدم زمینمو که فروختم همه چی واسه ت بگیرم منم گفتم چشم طلاهای خواه شوهرمو بردم نشون مامانم اینا دادم گفتمطلا خریدن واسه م بعدها هم هرچی پرسیدن گفتم بانک گذاشتم امانات خلاصه بدون یه هزاری که از جانب اونا هزینه بشه رفتیم ماه عسل واومدیم ،سه سال وچند ماه گذشته الان زمینشون دومیلیارد ارزش پیدا کرده شوهرم اونروز تلفنی بمادرش گفت خونه دوطبقه بگیرید ماهم از مستاجر بودن راحت بشیم فکرکن مادرش چی گفت؟