2777
2789
عنوان

رمان خوان ها بیان

102 بازدید | 11 پست

یه رمان بود ،مربوط به اوایل جنگ ،...دختره همراه برادر و مادرش زندگی می‌کنه ،مادرش ارایشگره...دختره با پسره از محلشون ازدواج می‌کنه ،بعد از مدتی به خاطر اعتیادش طلاق میگیره.‌‌..بعد با یه آقا پولدار با طرز تفکر اروپایی ازدواج می‌کنه ،اون آقا میمیره و کلی ثروت از شوهرش بهش ارث میرسه...یه روز همراه دوستش از ایست بازرسی رد میشن یه آقایی که مومن بوده ،که بهش سید میگفتن بهش گیر میده ،اخرش با همین سیده ازدواج می‌کنه ،بعد شوهرش می‌ره جنگ ،اسیر میشه وقتی برمیگرده میبینه که دختره بچه به دنیا اورده؟..........‌کسی اسم رمان و میدونه  

گریستن خوب نیست مگر بشود جوری گریست که چشم ها نفهمند

یه چیزی بهت بگم؟ همین الان برای خودت و عزیزات انجام بده.

من توی همین نی نی سایت با دکتر گلشنی آشنا شدم یه کار خیلی خفن و کاملاً رایگانی دارن که حتماً بهت توصیه می کنم خودت و نزدیکانت برید آنلاین نوبت بگیرید و بدون هزینه انجامش بدید.

تنها جایی که با یه ویزیت آنلاین اختصاصی با متخصص تمام مشکلات بدنت از کمردرد تا قوزپشتی و کف پای صاف و... دقیق بررسی می شه و بهت راهکار می دن کل این مراحل هم بدون هزینه و رایگان.

لینک دریافت نوبت ویزیت آنلاین رایگان

فکرکنم مهرمن باشه

هیچ کس اشکی برای مانریخت هرکی بامابودازما گریخت چندروزیست حالم دیدنیست حال من ازاین وآن پرسیدنیست گاه برزمین زل میزنم گاه برحافظ تفال میزنم حافظ دانافالم راگرفت یک غزل امدکه حالم راگرفت مازیاران چشم یاری داشتیم خودغلط بودانچه میپنداشتیم
بچه های دهه هشتاد و هفتاد فکر نکنم این رمان و بشناسن

من خودم دهه هفتادم خوندمش

هیچ کس اشکی برای مانریخت هرکی بامابودازما گریخت چندروزیست حالم دیدنیست حال من ازاین وآن پرسیدنیست گاه برزمین زل میزنم گاه برحافظ تفال میزنم حافظ دانافالم راگرفت یک غزل امدکه حالم راگرفت مازیاران چشم یاری داشتیم خودغلط بودانچه میپنداشتیم
مرسی عزیزم ،خودش بود    ...چند روزه دنبالش بودم....اوایل دهه هفتادی؟

خواهش میکنم.۷۴

هیچ کس اشکی برای مانریخت هرکی بامابودازما گریخت چندروزیست حالم دیدنیست حال من ازاین وآن پرسیدنیست گاه برزمین زل میزنم گاه برحافظ تفال میزنم حافظ دانافالم راگرفت یک غزل امدکه حالم راگرفت مازیاران چشم یاری داشتیم خودغلط بودانچه میپنداشتیم
موفق باشی    

قربانت

هیچ کس اشکی برای مانریخت هرکی بامابودازما گریخت چندروزیست حالم دیدنیست حال من ازاین وآن پرسیدنیست گاه برزمین زل میزنم گاه برحافظ تفال میزنم حافظ دانافالم راگرفت یک غزل امدکه حالم راگرفت مازیاران چشم یاری داشتیم خودغلط بودانچه میپنداشتیم
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792