
هر شب قلم سرد زندگیم را برمی داشتم
و مشق فردای تنهایی را در دفتر تنهايي هايم مي نوشتم .
هر سحرگاه دفتر تنهايي هايم خيس خيس بود
خيسي دفترم به خاطر اشكهايي بودكه از روي تنهايي ريخته بودم .
هر شب مشق تنهايي را با نام خدا اغاز مي كردم و با سكوت پر درد به پايان مي رساندم.....
همدم من چراغ بود وقلم دفتري كهنه بوديه دنيا غم .
همزبان من تنهايي بود و سكوت فقط سكوت.
مشق هر شبم را تنهايي مي خواند و
به من نمره اي كمتر از صفر مي داد ومرا نا اميدتر از گذشته مي كرد.....😔😔😔