ازخونه مامانم داشتم برمیگشتم بابام زودتررفت در رابازکرد (خونه بابام اینهاخیابون اصلیه)دخترم 2سالش دستم راداشت که من کفشم رابپوشم یهوبه هوای بابام دویدیکدفعه یه موتوری توپیاده رو درست ازبغلش ردشدخدابهم رحم کرداگرخدای نکرده بهدخترم رامیزدله میشد هممون ترسیده بودیم اومدم خونه انقدرگریه کردم
خدایاشـــکـــرت
بی قرارم اقاجان
خسته م
دل شکسته م
میشود لحظه ای میهمان ایوان طلایت باشم؟