خانوما لطفا قبل از هر قضاوتی تا ته داستان رو بخونید بعد نظر بدید من هیچوقت تا حالا تو زندگیم با کسی دوست نشدم به هیچ شکلی به هیچ مردی هم روی خوش نشون ندادم و نمیدم کلا از این ادمایی ام ک یه جا مرد باشه استرس دارم و میترسم ازشون پس حسابی سر سنگین رفتار میکنم با شوهرمم سنتی ازدواج کردم ولی خیلی دوسش دارم و با اون و دخترم خوشبختم
تا اینکه یک ماه پیش فهمیدم فروشگاه لباس فروشی روبرو خونمون نیاز به مدیر فروش اینترنتی داره و منم که خیلی سرم تو اینستاس و به لباس بچه ها هم علاقه دارم این کارو قبول کردم و یه پیج لباس کودک زدم و خداروشکر کارمم خوبه و راضی ام
تو فروشگاه یه خانوم و آقا که همسر هم هستند باهم کار میکنند و اونقد مشتری دارند که همیشه سرشون شلوغه و من براشون لباس های آنلاین رو میفروشم و ارسال میکنم
روزای اول خیلی طبیعی میرفتم لباس میگرفتم و ارسال میکردم تا هفته پیش که یه روز تا وارد فروشگاه شدم اون آقا و خانم تو. فروشگاه بودن وارد شدم با انرژی سلام دادم چون واقعا اونو یه مرد خوب می دیدم و مثل برادرم اوناهم. جواب سلامم رو دادن همون لحظه خانومش رفت داخل انبار منم داشتم تو رگال دنبال لباس مورد نظرم میگشتم تا سرمو بالا اوردم از آقا بپرسم این لباس سایز 40؟یهو دیدم چشمک زد و اروم طوری ک کسی نشنوه گفت خوبی؟ دوباره خودمو مشغول نشون دادم و با هودم گفتم این حتما مدلشه با همه راحته قصد بدی نداره من دارم اشتباه فکر میکنم لباسارو برداشتم بردم تا حساب کنه گفتم چرا وقتی تو تلگرام ازتون میپرسم فلان لباس موجوده یا نه دقیق نمیگید؟ گفت چون من روزی هزار تا پیام پی ویم میاد ک مشتری ها میپرسن ولی فروشگاه شلوغه وقت نمیکنم جواب بدم بعدشم شماره تو ک ندارم بدونم کی هستی؟ گفتم خب تو پیامایی ک بهتون دادم هست بیارید تا بهتون پروفایلمو نشون بدم اسم کاربریم میتراس گفت من همه پیامارو پاک میکنم شماره تو بگو منم گفتم زد وقتی میخواست اسم ذخیره کنه هی مکث مکرد گفتم بنویسید سهیلی دیگه گفت نه......
الان ادامه رو میذارم تو این پست جا نمیشه