2777
2789
عنوان

خاطرات بارداری وزایمان دومم

| مشاهده متن کامل بحث + 759 بازدید | 36 پست
من ۱۸ ام قرار بود پریود بشم نشدم دیروز بی بی زدم منفی بود بنظرت زود نزدم؟ ممکنه باشم و نشون نداده با ...

منم امروز موعدمه جرات ندادم بی بی بزنم میترسم منفی شه

بعضیام هستن انقد تو زندگیتون دخالت میکنن که باید بهشون گفت ببخشید داریم تو دخالتتون زندگی میکنیم!!

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

لایک

موقع رفتن به من گفت:"فرزانه سوریه که میرم بهت زنگ بزنم،بقیه هم هستن،چطوری بگم دوستت دارم؟بقیه که می‌شنَوَن من از خجالت آب میشم بگم دوستت دارم."     به حمید گفتم:"پشت گوشی بگو یادت باشه!من منظورت رو می‌فهمم!قرار گذاشتیم به جای دوستت دارم پشت گوشی بگوید یادت باشه!                                            خوشش آمده بود،پله‌ها را می‌رفت پایین بلندبلند میگفت:"فرزانه یادت باشه!"                                        من هم لبخند می‌زدم و می‌گفتم:"یادم هست!یادم هست!".......                                                           🌺برشی از کتاب"یادت باشد" خاطرات شهید مدافع حرم،حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر شهید....    🌹شهادت اتفاقی نیست🌹

خلاصه ماه دوم بی نتیجه شد 

ماه سوم وقت واکسن هیجد ماهگی پسرم بود 

واکسنش رو زدیم اما چند روز بعد واکسن واقعا حالش بد شد و سرما خورد و مجبور شدیم ببریمش بیمارستان که گفتن برونشیت ریه کرده و باید بستری شه 

بماند چقدر گریه کردم 

بعد دوازده روز  مرخص شد پسرم و من تو اون مدت پریودم عقب افتاد و هرچی بی بی میزدم منفی بود و ازمایششم منفی شد و دوتا امپول زدم تا بلاخره پری اومد 

ماه بعدش که ماه چهارم اقدام بود من باردار شدم 

هفت هفته بودم که بچه های جاریم آبله مرغان گرفتن 

و چون پسر منم همیشه با اونا بازی میکرد دکترم گفت بهتره پسرت ازت دور باشه که اگه از اونا گرفته باشه به تو نده چون ابله مرغان بیست روز مخفی تو بدن میمونه 

مثلا خاطرات بارداری و چ میدونم داستان ازدواج و اینا ب چ درد ماها میخوره  بیکارین ها

نخون عزیز من 

من خیلی دوست دارم 

وقتی میخونم همزمان هم تا مرز سکته میرم تا کیف میکنم از تصور دنیا اومدن نی نی هام 

اینجا هزار جور موضوع برای تاپیک هستن 

هرکدوم باب میلت نبود رد شو برو 😁

فقط 30 هفته به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40
چندسال ناباروری داشتیم، تجربه رفتن به طب سنتی، iui ،ivfو همچنین تجربه بارداری سخت .لکه بینی،هماتوم ،جفت سرراهی سوراخ شدن کیسه اب و استراحت مطلق و..،در اخر تجربه بزرگ کردن دوتا فسقلی نارس یک کیلو نیمی تقریبا دارم🤕😍.دوستان هرکی سوال داره در این موردها حتما و با کمال میل پاسخ میدم،فقط صلوات برای سلامتی فسقلی هام یادتون نره ،مرسی❤️💋
منم خیلی گریه کردم فقط کورسوی امیدم اینع ک پریودم تاخیر داشته😭

انشالله ک مامان شدی

چنوقته اقدامی؟

بعضیام هستن انقد تو زندگیتون دخالت میکنن که باید بهشون گفت ببخشید داریم تو دخالتتون زندگی میکنیم!!
یک ماهه

واای عزیزم بخاطر یک ماه گریه کردی

هنوز خیلییی وقت داری

جای من بودی فک کنم ی بلا سرخودت میاوردی😕

من توکل کردم ب خدا میدونم حتمااا بزودی مامان میشم

توهم کمی صبورباش❤

بعضیام هستن انقد تو زندگیتون دخالت میکنن که باید بهشون گفت ببخشید داریم تو دخالتتون زندگی میکنیم!!

خلاصه پسرم بیست روز ازم دور بود مادرم برد نگهش داره 

منم طاقت دوریش رو نداشتم کلی گریه میکردم از طرفی هم ویار شدید داشتم و سرم فقط رو بالش بود حتی نمیتونستم غدا درست کنم 

اون روزا هم گذشت شکر خدا 

منم هی باتوجه به علائمم میگفتم این دیگه دختره و من صاحب یه دختر میشم و خوشحال بودم چون علائم اولی و دومی خیلی با هم فرق داشت سر پسر اولم اصلا هیچ ویاری نداشتم و همه چی تا آخر بارداری خوب پیش رفت 

ولی وقتی رفتیم سونو گفتن اینم پسره اول خورد تو ذوقم اما بعد خوشحال بودم که پسرم هم بازی میشن باهم 

روزها گذشت و وقت زایمان من رسید 

چون از بچه اولم که کیسه آبش ترکید ترسیده بودم ماه های آخر تا یه ترشحی ازم میومد فوری با شوهر بیچارم راهی بیمارستان میشدم 

از ماه هشتم تا نهم من هشت بار رفتم بیمارستان و برگشتم 

دکترم میگفت دختر نگران نباش بهت دارو دادم چیزی نمیشه اما مگه من اروم میشدم

خلاصه یه شب ساعت هشت و نیم وقتی داشتم تلویزیون میدیم دیدم باز زیرم خیس شد و تشک مبل کثیف شد 

فوری به مادر و شوهرم زنگ زدم 

شوهرم سرکار بود و تا بیاد بابا و مامانم منو رسوندن بیمارستان پسرمم موند پیش جاریم 

خلاصه معاینه کردم و گفتن ابریزشت کمه اما باید عمل شی 

منو حاطر کردن و رفتیم اتاق عمل 

خوشبختانه اینبار خوابم نبرد 

موقع به دنیا اومدن بچه اون فشار رو حس کردم که توشکم مادر 

بعدشم که پسرمو چسبوندن به صورتم خیلی لحضه خوبی بود 

اما چون ماده بیحسی زیاد زده بود احساس میکردم شش ها و گردن و زبونمم بیحس شده و نمیتونم نفس بکشم 

خلاصه اومدیم تو بخش و من فرداش مرخص شدم 

پسر اولم از اون موقع خیلی شلوغ شد 

اما با رفتارهامون محبت و توجه نزاشتیم به داداش حسودی کنه 

والان خیلی مواضبشه حتی بیشتر ازمن 

پسرام یکی متولد آذر ۹۳ هست 

یکی هم فروردین ۹۶ 

ممنون که صبور بودی و خوندید


ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792