فکر و خیال

مرسی دوستان .. در مورد خانواده همسرم موردی هست که می خواستم بگم شاید بتونیم راه حلی برای خودم پیدا کنیم.. بگم؟

از تاپیک هام می دونین که با پسر عمم ازدواج کردم و تهرانم نیستم .. بالای مادر شوهرم می شینم... 3 سال پیش سر اذیتهای دختراش پشت اونها رو گرفت عمم ولی شوهرم الان 3 ساله با اونها قطع رابطست ..... و کلا شوهرم با منه و پشت منو خانوادمه ولی به حق .. چون می بینه چه قدر اذیت میشم. .. روز خواستگاریم عمم اینها گفتن چوون این پسرمون زودتر از اون یکی داره ازدواج می کنه توی این خونه هر مدتی که پسر بزرگمم نشست.. بشینن!!!!! اسفند ماه عروسی برادر شوهر کوچیکم بود بعد از 6 سال عقد............. عمم اومد بالا گفت شما دو سال نشستین دیگه درسته؟ دارید وارد سال سسوم می شید .. گفتم بله عمه چطور.. با بی زبونیگفت چون اون پسرمم اول زندگیشه (اول زندگی منو همسرم خییییییییییییییییلی موش دووندن) 

بعد گفت چون اول زندگیشه 6 ماهه قرارداد خونه رو برای خودش بسته دیگه ان شالله تا 6 ماه دیگه یعنی خدا بزرگه و شما هم یه کاریش می کنید...... شوهرم خیییییییییییییییییییییییییییییییییییییلی عصبی شد!!! من هیچی نگفتم ... اما شوهرم گفت پا نمی شم ........ الان دوباره با بی زبونی گفتن تا 6 ماه دیگه قرارداد خونه داره اون یکی پسرم!!!!! تازه عمم خیلی آب  زیر کاهه ... همه چیز رذو میندازه گردن پدر شوهرم و میگه اون گفته... پدر شوهرمم رفیق 50 ساله پدرمه. اول بگید با این موضوع اگر دوباره مطرح کردن چی بگم .. تا بقیه غممو بگم

یه وام داریم که پدر شوهرم ضامنمونه ... ما هرر ماه پرداخت می کنیم... جدیدا عمم بی محلی میکنه بهم و اخمه کلاااا!! ماه اردیبهشت رو پرداخت نکرده بودیم .... گفتع بودم پنجشنبه شب بیاین بالا شام پیش ما ... اما اونها رو قبلش دعوا انداختن و گفتن تو و زنت کلاهبردارین و چون نمیخواین پول ما رو بدین و میخای بالا مفت بی اجاره بمونید و هی دقمرگمون کنید ... میخواین خرمونکنین شام بیایم...  و کلاهبردارین!!!!! از عمم توقع نداشتم بگه میخواتم خرش کنم.... خیلی روم تاثیر گذاشته.. شوهرم باهاش بحثش شد ... و اصلا هم اجازه نداد که من تماس بگیرمو نزارم مهمونی کنسل بشه...... خیلی ناراحتم بابت حرفش و 5 شبه ندیدمش. چجوری بگم از این حرفش ناراحتم چون می خوام بگم... ا این به بعد چه رفتار سفتی داشته باشم؟؟؟

درست میگی به خدا من نمیگم خونه اون نیست .. ولی الان کجا برم پسرش که شوهرمه نمیتونه الان خونه بگیره برام... تازه عمم هست و قومو خویشیم و خیلی با هم خوب بودیم خیلییی.. دختراش خیلی توی گوشش می خونن .. خصوصا اون مطعلقه !!! عدش آخه روز خواستگاری گفتن چون شوهر من زودتر داماد شده به اندازه پسر بزرگش بشینه .. پسر بزرگش 7 سال نشسست!!! ولی خب چرا الان با من توی اخمه.. عروسی رو هم پدر من گرفت به خدا... الان چی کار کنم؟

الان ادامشو بخونین بگید چیگار کنم که بهتره