وقتی مجرد بودم بابام محدودم میکرد نمیتونستم وقتی چیزی لازممه خودم برم بخرم یا وقتی دلم گرفت برم بیرون قدم بزنم در حالی که هیچ کدوم از دوستام اینجوری نبودن حالا هم که ازدواج کردم با وجود یه بچه شوهرم محدودم کرده حتی بیشتر از بابام همش تو خونه زندانیم واسه یه کار بانکی یا هر چیزی باید دوساعت التماس مامان و یا شوهرمو بکنم از این زندگی خسته شدم
هیییییییییی
من فک میکردم الان این همه محدودیت دارم بعد ازدواج برطرف میشه ولی الان تاپیکتو دیدم کاخ آرزوهام فرو ریخت😪
درکت میکنم....منم دقیقا مثل توأم.مجردم
باید بسوزم وبسازم حتی جرأت ندارم یلحضه درو بازکنم دم در برم.یا برا یه خرازی رفتن ک روبرومونه باید جواب پس بدم وبزور برم
سلام لزیزم منم مجرد بودم محدود بودم تو رفتن بیرون و گردش یا دوست داشتن که باهاش برم بیرون و بگردم نداشتم، همسر منم با وجود یه بچه هشت ساله اصلا اجازه نمیده تنها جایی برم یا یا خودش یا خواهراش و مادرم یا برادم باید ببرن،گفتم بعد ازدواج یواش یواش درست میشه نشد.
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
29 ثانیه پیش
30 ثانیه پیش
30 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
