2777
2789

من فاطمه هستم 36 سالمه

دو سال پیش به صورت کاملا سنتی و با اصرارهای شدید خانواده به یه پسر ازدواج کردم که خیلیییییییی قضایا داشت و بماند که با چه زوری منو مجبور به ازدواج کردن

پارسال مرداد ماه هم قرار بود عروسی بگیریم که من و خودش داشتیم همه کارهامون رو انجام میدادیم و تالار رو هم گرفته بودیم ولی خوب خواهرش روز جهاز برون اومد و کلی به من و خانواده ام بد و بیراه گفت و اختلافاتمون بالا گرفت و عروسی که به خورد هیچ منم رفتم وکیل گرفتم و تقاضای طلاق دادم 

ولی خوب چون خیلییی دلم به حالش سوخت و همین که گفتم خودم هم سنم بالائه و گفتم صبوری کنم و با مخالفتهای شدید خانواده و بدون هیچ مراسمی رفتم سر خونه زندگیم

التماااااسس دعااااااا

البته این رو هم بگم که ایشون پدر و مادر ندارن و همین که از لحاظ موقعیت اجتماعی و کاری هم خیلیی از من پایینتر هستن

خلاصه رفتیم سر خونه زندگیمون وی خوب من شدیدا عصبی بودم و نمیتونستم خودش و خانواده اش رو ببخشم و همیشه هم سر این مسائل باهاش بحث میکردم

البته اون همیشه سکوت میکرد و ما از شهریور که رفته بودیم خونه خودمون تا عید مامان بابای من نیومده بودن خونمون چون که هر وقت میرفتیم پیش اونا این میرقت خونه خواهرش منم میرفتم خونه پدریم بعد با هم بر میگشتیم خونه انگار که نه من خانواده اونو میشناسم نه اون خانواده منو

خلاصه قبل از عید و با کلییییییییییییییییییییی جنگ و دعوا بالاخره آقا تشریف آوردن خونه مامان بابای من و پدر مادر منم عید اومدن خونمون 

من یه خواهر دارم که تو اون وز جهاز برون جواب خواهر اینو داده بود و از همون موقع ایشون با آبجی من دشمن شد و میگه که ابجی من باعث به هم خوردن عروسیمون شده


التماااااسس دعااااااا

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

من قبل از عید بهش گفتم که درسته که خانواده تو کاری واسه ما نکردن ولی بیا عید بریم خونه یکی دو تا از بزرگتر ها و این کدورتها رو از بین ببریم که کلی مخالفت کرد و گفت اگر رفتیم و اونجا هر چی بهت گفتن من کاری ندارم 

که ما هم نرفتیم خونه فامیلاش

التماااااسس دعااااااا

خلاصه گذشت و مامان بابای من تو شهرستانون دارن خونه درست میکنن که چون پول نیاز داشتن من گفتم یه مبلغی بهشون کمک کنیم درسته که همسرم اولش موافقت کرد ولی بعدش چند روز جنگ و درگیری داشتیم 

و یه جوری آشتی کردیم.

هفته قبل که رفتیم خونه مامانمینا خواهرم هم اونجا بود و تو راه پله ها که همسرم کفشای خواهرم رو دید ( خواهرم متاهله و یه پسر داره ) گفت که نمیاد بالا و اینجور حرفا و چون جفتمون هم روزه بودیم منم دم افطار بود و خیلیی گرسنه بودم

دیگه نتونستم تحمل کنم و حسابییی داد و بیداد کردم و مامانمینا اومدن پایین و با کلیی التماس به آقا رفت بالا نشست که طبق پایین خواهرم رو نبینه و من کلی باهاش دعوا کردم و خلاصه اونشب برنگشتم خونمون و اون اومد خونه خودمون

التماااااسس دعااااااا

من فردا اومدم سر کار و پس فردا که شرکت بودم بهم زنگ زد که با هم صحبت کنیم و من رفتم خونه و تا منو دید یه لبخند زد و من خیلی جدی گفتم که حرفت رو بگو اونم برگشت گفت ما به درد هم نمیخوریم 

منم گفتم موافقم و اینطور شد که دوباره بحثامون شروع شد و اونم وسایلی رو که داشت از اون خونه برداشت و رفت ( خونه ای که توش زندگی میکردیم خونه من بود ) 

خونه خودش و دیروز هم بهش گفتیم بیا بریم محضر اومده بود و فکر میکرد که من الکی گفتم میخوام جدا شم

ولی تصمیم جدی دارم و دیروز زنگ زذم به وکیلی که قبلا باهاش اقدام به جدا شدن کرده بودم و گفتم دوباره پرونده رو به جریان بندازه

التماااااسس دعااااااا

الان کارای طلاق رو کردی؟

میشه لطفابرای پدربزرگم یه فاتحه بفرستین🖤حسرت دیدن روی ماهش برای همیشه رودلم موند...😔 قراربودزودبرگردم کنارش ولی...ندیدمش و پرکشید.... 
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   8080aylinamm  |  7 ساعت پیش
توسط   آرزو1388  |  6 ساعت پیش