مابعد عروسی زندگیمون رو تو طبقه پایین خونه پدر شوهرم شروع کردیم چون گاها دخالت میکردن شوهرم هم کارش تو شهر دیگه بود شیفتی رفت وآمد میکرد منم برای اینکه هم شوهرم راحت باشه وهم از اون خونه دربیایم گفتم خونمونو ببریم به شهر که شوهرم اونجا کار میکرد حدود سه ساله اینجاییم یک سال پیش هم اینجا خونه خریدیم اینجا راحتم ولی گاها دلتنگی برای خانوادم دارم حدود دوساعت فاصله داریم شوهرم میگه اگه میخوای برگردیم شهر خودمون .ولی من دو دل هستم به نظر شما چیکارکنم ببخشید طولانی شد