سلام بچه ها یه اقوامی داریم ک پدر نداره خودش مامانش و یدونه ابجی کوچیک تر از خودش میخاست بیاد خونه ما گفتم قدمت رو چشم بیا منتظرم ولی فهمیدم میخاد بیاد از ۷ شب تا فردا صب بره جای تنها یه دورغی گفت ک ادم باورش نمیشد و اینکه مامانش و شوهر من نفهمه ینی هیشکی ۱۶ سالشه و من گفتم اگ بلای سرش بیاد من خودمو نمیبخشم بدجوری اذیت میشدم ک دارم کمکش میکنم و مامان طفلیش با چ اعتمادی فرستادش پیش من من نارو بزنم منم دیگه ب شوهرم گفتم بگو نزاره بیاد ینی یجوری بهش فهموند و کنسل شد اومدنش بد کاری کردم؟؟؟؟
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.