تو همه چی اول ب اون میرسم بعد بچه ها ولی بدتر میشه دست پسرم شکسته بود از همون دست شکستش میگرفت میزد حتی ب اورژانس اجتماعی هم زنگ زدم و گفتم ک کفتن اگه تکرار بشه زندان داره ولی باز تکرار میکنه.مادرشوهرم بارها باهاش حرفیده اصلا نصفه روز خوبه بعد بازم شروع میشه.امروز رفتم خرید برگشتم پسر بزرگم اروم تو اتاق گفت مامان بابا وحشی شد منو دعوا کرد و زد.
گفتم پسرم چغلی نکن کار زشتیه بعد بچم گریه کرد دیدم گونش کبوده باهاش حرف زدم چی شد بچه ها شیطونی کردن گفت نه گفتم پس چرا صورتش کبود شده گفت نمیدونم خورده ب کجا...
میخام جدا شم تصمیم قطعیه ولی نمیدونم چیکار کنم اصلا هم خانوادم خانوادش هیچ کس جز بچه هام مهم نیس