من و اون فامیل هستیم و من همیشه از مردونه بودنش و جذبه اش خوشم میومد نمیشد گفت عشق ولی اون تنها مردی بود که رفتار و ظاهرش به دلم چسبید.
برخوردهامون با هم کاملا رسمی بود
گذشت تا اینکه من نامزد کردم و بعد تو جمعی نشسته بودیم که مادرم گفت اره فلانی هم خواستگاری کرد از دخترم ولی خب باباش همون موقع ردش کرد😳
دنیا رو سر من خراب شد😔
خداروشکر شوهرم خوبه و من هم دوسش دارم ولی....
حالا امشب فهمیدم قراره فردا شب بره خواستگاری(از ته دل آرزو دارم خوشبخت شه)ولی نمیدونم از ته اعماق وجودم به اون دختر حسودیم میشه
-همسر خودمم قبل از من یکی دو جا خواستگاری رفت و وقتی حرفشو میزد من خیلی عادی گوش میدادم و خبری از حسادت و اینا نبود و پیش خودم میگفتم من خیلی روشنفکرم.
ولی الان چرا این حس حسادت و غم منو ول نمیکنه 😔
کاش زودی بگذره و همه چی عادی شه