جاریم همسن مامانمه خونش کرجه دوسال پیش اومد شهرستان منم دعوتشون کردم برا شام مهمون زیادی داشتم همه خانمها داشتن تو اشپزخانه ظرف میشستن و کار میکردن دیدم جاری رفته اتاق خواب خش و پش میکنه شوهرم اشاره کرد گفت برو اتاق خواب رفتم دیدم یه چیز حجم دار تو دستش بود دستمال کاغذی گذاشته بود روش تا منو دید پا بفرار مثل موشک بعد یک ساعت اومد گفتن کجا بودی (خونه برادر شوهرم کنار ماست )گفت رفتم اونجا بعد معلوم شد نرفته دروغ گفته بعد از اون من مریضی سختی گرفتم بچه م سقط شد دوماه بستری بودم فهمیدم کار اون بوده جادو کرده