2777
2789

جاریم همسن مامانمه خونش کرجه دوسال پیش اومد شهرستان منم دعوتشون کردم برا شام مهمون زیادی داشتم  همه خانمها داشتن تو اشپزخانه ظرف میشستن و کار میکردن دیدم  جاری رفته اتاق خواب خش و پش میکنه شوهرم اشاره کرد گفت برو اتاق خواب رفتم دیدم  یه چیز حجم دار تو دستش بود دستمال کاغذی گذاشته بود روش تا منو دید پا بفرار مثل موشک بعد یک ساعت اومد گفتن کجا بودی  (خونه برادر شوهرم کنار ماست )گفت رفتم اونجا بعد معلوم شد نرفته دروغ گفته  بعد از اون من مریضی سختی گرفتم بچه م سقط شد دوماه بستری بودم  فهمیدم کار اون بوده جادو کرده  

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

حالا اصلا با اون جاریم حرف نزدم سلامشم نمیکنم بهانه گذاشتم اینکه مریض بودم احوالمو نپرسیدی اما اون از رو نمیره نمیدونم چکار کنم که برا همیشه قط ارتباط کنم چون برادرشوهرمم با شوهرم هیچ وابستگی ندارن کلا اونم شر داره فقط مایه دردسر شوهرمم تمایلی به رابطه با اونا نداره 

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792