من میخوام از تنها دوست صمیمیم بگم ک سعی کردم براش سنگ تموم بزارمو تنهاش نزارم اما در مقابل اون عاشق این بود ک منو تک و تنها و ضعیف ببینه ، یادمه وقتی بخاطر بی معرفتیاش کنار گزاشتمش و دوستام دورمو گرفتن تا حالم بهتر شه ، اومد اشک ریخت ک دوستیمون حیفه ، گفت با خودم میگفتم فلانی (منظورش منه) الان دوستاش دورو برشن ک منو یادش رفته بعد از دانشگاه میخواد چیکار کنه اونا ک بعد نیستن (فک میکرد چون دورم شلوغ شده فراموشش کردم) منم گفتم عیبی نداره دوباره دوستیمو باهاش ادامه میدم اما الان چ قشنگ منو کنار گزاشته و با دوستاش خوشه
الان فقط حرف اون روزش تو ذهنمه و با خودم میگم منتظر بود ک من تنها شم اونموقع با خیال راحت بره و از دور تنهاییامو ببینه و لذت ببره وگرنه اگه الان دورو برم شلوغ بود مثه اوندفه میومد و اشک میریخت