2777
2789
عنوان

رمان" بازگردانم"(tootfrngii)

32 بازدید | 0 پست


از استرس نمیدانستم کجا را نگاه کنم.

خیال میکردم، همه از ماجرای امروز خبر دارند، در چشم رهگذران  نگاه نمیکردم!

حس گناه داشت خفه ام می‌کرد.......

خیلی وقت پیش، اتفاقی در کلاس طراحی با یک پسری برخوردکردم ، که انگار چهرش برایم خیلی آشنا بود، وقتی به چشم هایم ذل زد و نگاهم به برق چشم هایش افتاد، هرچی دستم بود افتاد و پخش زمین شد، دلم شور میزد.

نه عشق بود و نه هیجان ، فقط یک حسی میگفت چشم هارا  جایی دیده ام. کجایش را می دانستم! یک چیز گنگ نامفهوم تاریک و سیاه ته ذهنم! ولی یادم نمی آمد. با یک عذر خواهی، دستپاچه همه ی وسایلم را جمع کردم و بی اراده به سمت سرویس بهداشتی دویدم. خیال کردم فرار آرومم میکنه ولی چه کسی می دانست آن رفتار بی اراده آن نگاهای مات و مبهوت من قرار است چه سرنوشتی رو برایم رقم بزند.






فصل اول




اسمم نِگاره است ...


نگاره به معنی نقش و طرح، پدرم طراح فرش بودو میتونستم بگم دست و پاهام روی کاغذای شطرنجی 120 و 180 آقا جون نوشتن و  راه رفتن و یاد گرفت.


من که به دنیا آمدم ماه ثنم مادرم از دنیا رفت. هیشکی برایم نگفت چی شد روز اول پاییز مادرم مُرد.


ماه منیر مادر بزرگم میگفت مادر که رفت پدرم خودش را با نگاره های قالی ماه ثنم مشغول کرد، اینقدر غرق رنگ و نقش شد که از بزرگ شدن تو چیزی نفهمید.

موقع رفتن به دانشگاه و کنکوردادن شده بود.

با دیدن نتایج دست از پا نمی‌شناختم بی اراده تا خانه میخندیدم و به دور خود میچرخیدم.

پدر با دیدن نتیجه قبولی خنده ای از ته دل کرد و من را وسط حیاط تاب میداد و بر سرم بوسه میزد. ماه منیر اسپند دود کرده بود و زیر لب ذکر شادی میگفت. با ورود من به دانشگاه رابطه من و پدرم بسیار عمیق شد. شبها تا صبح در طرح های اسلیمی و نگاره های فرشها غرق می‌شدیم.

تا آن روز کذایی که تمام سرنوشت من را در دستش محکم گرفته بود.










ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز