دوستان من حدود چهارسال با همسرم زندگی میکنم وتقریبا یه بچه دوساله دارم، تو زندگیم فراز ونشیبای زیادی داشتیم ولی مشکل اساسی که همیشه مسئله بود خشم زیاد همسرمه، همه ما عصبی میشیم ولی عصبانیت ، شوهرمخیلی زیاد وهمیشه خیلی دا د میزنه و همیشه یه مدت قهر و بخث وصحبت ولی بالاخره کنار میامدم الان حدود دوهفته اس باهاش سرسنگینم دوباره بخاطر همین داد زدنا ،هیچ حا هم مراعات نمیکنه، ابروم رو همه جا میبره،برام خیلی سخته گاهی به جدایی فکرمیکنم ، منتهی زندگیم رو نمیخوام به این اسوی خراب کنم اما بعد دوهفته اومدیم حرف بزنیم ولی دعوا بدی شد اخه این دفعه من کوتاه نیومدم قبلنا بده یه مدت کوتاه میامدم اما
خدایا چهره دیگه ادما رو زودتر بهمون نشون بده ...اون روی سکه
اتفاقا گفت به بابات زنگ میزنم ولی بعد گفت خودت زنگ بزن بگو بیان ببیرن منم اصلا دوست نداشتم زنگ بزنم چون منم اوایل گاهی اونا رو توجریان میزاشتم که باعث شد مامانم مریض بشه و نگرانم بشه ، ولی به پدرم زنگ زدم و کمی سربسته حرف زدم قبلنا میگفتم بیاید اینجا ببینید حرف حسابش چیه، ولی اون یا بی احترامی کرده ویا خودخواه انا جواب داده در واقع مشکلمون همه اش موقت درست شده
خدایا چهره دیگه ادما رو زودتر بهمون نشون بده ...اون روی سکه
دیروز هی میگفت پاشو برو تو اهل زدگی کردن نیستی و طلاقت میدم و فلان بهمان، اینکه قبلا رفتم ولی یه مدت خوبه ولی بعدش نه، بس که عصبیه تو گذشتش همه اش ریخته تو خودش الان زورش به من مبرسه از طلاق نه من میترسم نه اون چون اون لجبازه، کوتاه نمیاد منم این دفعه کوتاه نیومدم ولی دعوامون شدید شده ، میدونم عصر خواهرشوهرم و بردارشوهرم میان میخوام بگم
خدایا چهره دیگه ادما رو زودتر بهمون نشون بده ...اون روی سکه