چندسالی بود دیگر خبری از اون دختر بازیگوش و سرکشی که شیطناتاش همه را عاصی کرده بود نبود زندگی روی خوشی بهش نشون نداده بود و اونم ناامید از همه چیزپشت پا زد ب تمام امیدها و ارزوهای خودش ار خودمو میگم خودمی که تو گذشته های پرفراز و نشیبم گم کردم میدونی ادم که خودشو گم کنه تو ی نفر دیگه دنبال خودش میگرده و من دقیقا همونقدر سردرگم بودم و دنبال نشونه هایی از خودم توی وجود ی ادم دیگه ولی افکار درهمم باعث میشد فکر کنم ادم ها پذیرای دختری مثل من نیستن کسی ادم رنجیده ای راکه روحشم افسرده است را نمیخوادو این نشونه ها توی خودم منو گریزون از نزدیکی ب ادم ها کردن اینقدر به تنهاییم عادت کرده بودم که حتی صحبت کردن با خودم را به جای صحبت کردن با ادم های دیگه ترجیح میدادم چون باور داشتم کسی هرگز نمیتونه منو بفهمه اما میدونی من راضیم ب اون روزای سخت روزایی که باعث شد بفهمم همه ی ادم ها ادم نیستن
من خوب فهمیده بودم که هر کسی ادم موندن نیست هر کسی ادم ساختن نیست من حق داشتم صبور باشم برای پیدا کردن تویی ک من را از بند تنهایی رها کردی و بهم یاد دادی زندگی هر چقدم تلخ باشه من باید ی دلیل شیرین برای خودم بسازم ،ممنونم ازت که اومدی و اخرین جای پازلم که خالی مونده بود را کامل کردی💛
ژینانوشت🐚