حدود ده سال پیش وقتی پسرم دو سه ماهش بود با شوهرم دعوام شد رفت خونه مادرش لونجا همه خواهر برادراش بودن از احوالات اقا فهمیده بودن خبریه خواهر بزرگش که خیلی فتنه هست گیر که اگه دعواتون نیست میام خونتون درو باز نکردم اینم گیر میداد با پیچ گوشتی چیزی باز کن شوهرم کلید داشت میخواست ابروریزی نشه خلاصه من رفتم تو اتاق اونم بعده ده دقیقه رفت بعد فرداش گفت عزیزم پاتودم مرد نذار گل تو خیابون زیاده من بچه شیر میدادم خیلی گریه کردم ورق زندگیش برگشت کارش به طلاق و دادگاه خونه باباش رسید ولی هنوزم با زبون و سیاست اذیت میکنه خداازش نگذره توبه گرگ مرگه........