کسی دیگر نمی کوبد در این خانه متروکه ویران راکسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم!!!
و من شمع می سوزم و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند
و من گریان و نالانم و من تنهای تنهایم !!!
درون کلبه ی خاموش خویش اما
کسی حال من غمگین نمی پرسد!!!
و من دریای پر اشکم که توفانی به دل دارم
درون سینه ی پرجوش خویش اما!!!
کسی حال من تنها نمی پرسد
و من چون تک درخت زرد پاییزم !!!
که هر دم با نسیمی می شود برگی جدا از او
و دیگر هیچی از من نمی ماند!!!