خاب دیدم جشن حنابندونم بود. اما هیچی سر جاش نبود و من همش حرص میخوردم و گریه میکردم عین ابر بهار. همش میگفتم چرا ارکس اینی که میخان نیست. چرا فلان چیز نیست. دقیق یادم نیست. تو اون حین دیدم یه انشتر نگین سفید دارم. ارکس نگین اینو دزدید. بد من اومدم بیرون نگین رو ازش گرفتم. تعبیر گریه و نگین انگشتر و دزد چیه.
دختر خالمم دیده من موهامو کوتاه کردم. یعنی چی؟