سلام من چندماه پیش یک تاپیک زدم که قراره ازدواج کنم با کسی که ۲سال رفت وامد خانوادگی داریم و منم خیلی دوستش دارم و ...سرتونو درد نیارم الان ۴ماهه توعقدیم اما واقعا همه چی عوض شده میخوام بدونم من حساس شدم یا زندگی واقعا اینجوریه،حس میکنم قبل ازدواج بیشتر خوشحال بودم باهاش،بیشتر نزدیک بودیم به هم،چندوقته شوهرم همش مشکل داره یا کاریه یا باخانوادش بحثش میشه خودش میگفت همیشه بهم که دوست دارم مثل دوتا رفیق باشیم باهم اما حالا بهم هیچی نمیگه،ازش سوال میپرسم میگه توچقدر پیله ایی،جواب پیامامو نمیده دیر به دیر میاد دیدنم یا منو میبره خونشون،بهم میگه تو همه اخلاقای منو فهمیدی اما هنوز نمیدونی وقتی جوابتو نمیدم پیله نکنی،اخه مگه میشه؟بهش گفتم باشه اما بازم حالم بد میشه اخه حس میکنم باهاش غریبه ام بهم میگه سنگین رفتار کن خودم بهت زنگ میزنم وقتی جوابتو نمیدم مطمئن باش جواب هیچکسو نمیدم منم مشکلات خودمو دارم دهن من باز موند بهش میگم ینی چی مشکلات خودتو داری چقدر احمقی مگ مشکل تو مشکل من نیست؟تازه مگه قراره فقط وقتی اون به من نیاز داره یا حالش خوبه بیاد سمتم بخدا من ن زیاد سمجم نه توقعم بالاس اما خیلی دارم احساس تنهایی میکنم مگ من دل ندارم همیشه باید منتظر باشم اون زنگ بزنه چون خوشش نمیاد منم دوست دارم بعضی وقتا حالشو بپرسم از کاراش باخبر بشم قبل عقدم بیشتر باهم بودیم تا الان،یه مشکل دیگه هم ک دارم اینه ک با بابام تو یک کاری شریک شدن مشکلات کاریه اونام منو حرص میده از یک طرف بابامه از طرف دیگه شوهرم همش میگم کاش باهم کار نمیکردن گلایه هاشونو بمن میگن منم غصه میخورم،الانم دو روزه سربالا جوابمو میده نمیدونم چشه ازش میپرسم یا جواب نمیده یا میگ چیزی نیس،بخدا حس میکنم غریبه ام بهش شک ندارم فقط میترسم میترسم تا اخر زندگیم اینجوری باشه،بنظرتون چیکار کنم؟همش چشمم به صفحه گوشیه میگم اینبار من جوابشو ندم اخه این چه زندگیه مشترکیه،از الان این همه مشکل ببخشید زیاد شد دلم پر بود.
عادی نیست🤔اما اینکه میگی کم شده ارتباط ینی چی؟ ینی روزی چند مین میحرفید یا چندتا پی ام واینا🤔
البته این روزا مشکلات زیاده اما نباید تو روابطت اختلال ایجاد شه
خرش از پل رد شده فقط همین
سرنوشتت خیلی شبیه منه
منم چهار ماهه عقد کردم
دقیقا مثل شما ، همه چی بعد عقد فرق کرد
مامانم میگه قبل عقدت مثل گل خندون بودی ، الان مثل گل پرپر
ازم دوری میکنه ، سردی میکنه ، منو در جریان خیلی چیزا قرار نمیده
زیر خیلیییی قول و قرارها و حرفای قبل از عقد هم زد
همشم بهش میگم این نشد زندگی مشترک ، اصلا اهمیت نمیده
میدونی وقتی حالش خوبه یا باهام حرف میزنه روزی چن بار زنگ میزنه اما دائمی نیس من عادت دارم به زنگ و پیام دادنش،تا زنگش و پیاماش قطع میشع میفهمم یک چیزی شده در هفته چن بار این اتفاق میوفته بعد من بدخلق میشم همه چی میوفته گردن من،دگ حتی زنگ نمیزنه یک پیام نمیده بعد دوروز تا باز خودش بیاد اگ من پیام بدم ک بدترم میکنه،همیشه هروز خونمون بود الان هفته یبارم بزور میاد،چون اینجوری نبود تغییراتشو میفهمم،وقتی منو میبینه میگه عه کاش زودتر باهات حرف میزدم الان بهترم،ولی تا قبل از دیدنم اینجوری حرص میده منو،نمیدونم چشع
دقیقا مشکل خیلی داشتم اما چون همیشه پیشم بود غرق شادی بودم انقد روزایه خوبی داشتم اما الان همه فهمیدم افسرده شدم،همه ازش خبر دارن منک زنشم ندارم،هرکی ازم میپرسه میمونم چی بگم،گوشه گیر شدم،من فقط بخاطر اون به خودم میرسیدم
فقط دلم میخواد یکی باشه بهش بگن اینارو بهم راه حل بده راستش خجالت میکشم باخانوادم حرف بزنم،چون یبار گفتم گفتن درکش کن کار داره و ازین حرفا،میگن حساس شدی اما بحث حساس شدن نیس بحث اینکه دلم میخواد اونم به این فکر کنه ک شاید منم دلم میخواد الان پیشم باشه،نکه همش من فکر کنم اون الان میخواد تنها باشه،بهم میگه هروقت دلت گرفت بهم بگو میام دنبالت امروز بهش پیام دادم دلم گرفته اصلا جواب نداد،دلم میشکنه حس میکنم کوچیک شدم
من حتی بخاطر مشکلاتی که بینمون پیش اومد حدود هشت جلسه مشاوره رفتم
دوماه تمام پام توی مرکز مشاوره بود
بهترین روزهای اوایل عقد که همه زوجها به سفر و عشق و حال میگذرونن برا من اینجوری سپری شد
سه میلیون تومن هم هزینه کردم
ولی هر راهکاری دادن و انجام دادم جواب نداد
تا خود همسرامون نخوان که تغییر رویه بدن هیچی درست نمیشه
واقعا همینطوره،چطور اون زمان که میخواستن میشد خوشحالمون کنن اونموقع مشکل نداشتن؟پس الان نمیخوان فقط دعا میکنم حال خوددددم خوب بشه،حالم بدمیشه وقتی فقط خودش دلش میخواد میاد سمتم ازین کارش متنفر شدم خدا بهمون صبر بده
الهی آمین
فقط خدا باید سرشونو به سنگ بزنه که به خودشون بیان و تغییر کنن
من که یه مدتی هم به طلاق فکر کردم
ولی دندون به جیگر گذاشتم تا ببینم خدا چی میخواد ؟
شاید درست شد
