روز ها یی که آرزو خانم بهترین همکلاس مریم بود مشق های کلاس اول ما قصه های امین و اکرم بود روز هایی که هم کلاسی ها شعر و لبخند بخش میکردند بوی خوب کتاب می آمد آب و آیینه بخش میکردند سفره ی پاره ی کتابم را واژه ی نان تازه پر میکرد جیب پیراهن سفیدم را دست های مغازه پر میکرد باز مادربزرگ ثانیه ها ساعت هفت و نیم میخوابید شنبه ها صبح دیرمان میشد خانم آفتاب میتابید کاش از کیف کهنه ی دیروز بوی خوب کتاب می آمد کاش زنگ علوم برمیگشت کاش زنگ حساب می آمد.....برای من دعا کنید به حق روزهای خوب زندگیتون
یکی از دوستهام دوره دانشجویی عقد کرد. پسره خانواده بدی داشت. خودشم انگار جدی نبود و فقط امده بود خواستگاری.. خیلی ماجرا داشتن بلاخره جدا شد. پسره فورا ازدواج کرد و به اون یکی دوستمون گفته بود که میدیدش توی محل کارش. ۵ سال ازدواج نکرد و خیلی سخت گیری کرد الان شوهرش خیلی خوبه از همه نظر . به شوهر بقیه دوستهامون سره واقعا
من تا حالا از نزدیک کسی رو ندیدم ازدواج دومش خیلی خوب بوده باشه.
دخترکی شاد در من میزیست...که چونان شاپرک، به اینسو و آنسو میپرید...خیال پرواز داشت... و آرزوی پروریدن نسلی...پر از غصه شد...از رویاهایش دست کشید...هنوز پا به سن نگذاشته بود که پیر شد...پولکِ بالهایش ریخت... پَرپَر شد...
پسره هم زندگی ش خوب شد منظورم شوهر قبلی دوستتون؟ چون میگید اذیت میکرده وجدی هم نبوده پرسیدم
راستش من نمیبینمش اما ما همه همکلاسی دانشگاه بودیم. یکی از همکارای من که میشناختش بهم گفت دیده پسره رو اخمهاش توهم بوده با زن دومش توی پراید .صحبتم نمیکردن. دیگه چیزی نمیدونم اما اونا فهمیدن دوستم خیلی زندگی عالی داره و وضع مالی شوهرشم خیلی خوبه. دوستمون که اول گفتم میبینه اش توی محل کار گفته بهش و...
حسم میگه خوشبخت نشده. میدونی چون دلش میسوزه. دوستم بعد از جدایی خیلی پیشرفت کرد. کارشم شانسش همون موقعها درست شد الانم خیلی زندگیش خوبه از همه نظر. یه خانومی شده که همه مردها دوست دارن زنشون اون شکلی باشه. اما زن اون خیلی عادیه(قبلا یکبار از دور دیده بودیمش)