سلام
من تازه امروز ثبت نام کردم بچه ها
همیشه میومدم پستاتونو میخوندم
حالا خودم دیگه دلمو زدم به دریا و اومدم بنویسم.
اسمم هم funlife گذاشتم واقعا همینجوری...
بچه ها من خسته شدم دیگ از مادرشوهرم😞
چند روز خونش بودیم با همسرم. اینم بگم ک من هنوز عقدم و از اوایل عقد همسرم دیگ میومد خونمون. یه ساله عقدیم سال بعدم شاید بریم سر زندگیمون
به اصرار خود مادرشوهرم رفتیم چند روزم اونجا موندیم. مادرشوهرم یه پسر داره یه دختر که دخترش با شوهرش رفتن خارج از ایران و فقط برای عقدمون اومدن و گفتن عروسی هم میایم.
دیروز ک از خونش برگشتیم مادرشوهرم با شوهرم دعواش شد. چون همش به شوهرم دستور میده میگ حسین بیا این کارو کن. قشنگ دادم میزنه انگار ب نوکرش میگه. شوهر منم باهاش دعواش شد ک مامان ابروی منو جلوی زنم نبر انقد. منم نیومدم بیرون از اتاق ک به من چیزی نگه.
اخر سر که اومدیم خونه ما دوباره به شوهرم پیام داده که دیگه نیا اینجا، فقط مثل یه مهمون بیا و برو. انقد از تو و زنت پذیرایی کردم. حالا نمیگه خب مادر عروسمم یه ساله داره از پسر من پذیرایی میکنه. مامان منم میمیره برای شوهرم.
خدایی چجوری بعضی از مادرشوهرا اینجورین...
دیگه دوست ندارم ببینمش
خیلی ازش میترسم😞