خیلی بی چشم و رو دیگه خسته شدم خانواده شوهرم خیلی راحتن بی نهایت توقعشون از عروس بالاست یعنی مادرشوهرم و دوتا برادرشوهرام که مجردن به خدا وقتی میان خونمون هییییچکدومشون تکون نمیخورن یعنی برام کابوسه با بچه دو ساله اینقد میشینم بلند میشم خسته میشم شبی با شوهرم دعوام شد خونه مادرشوهرمم برم همینجوره مثه کوزت باید کار کنم دائم تو آشپزخونم یعنییی دائم یوقتایی از خودم بدم میاد حس تحقیر بهم دست میده اونا چهار تاییی نشستن محفل من تو آشپزخونه بعد امشب که اعتراض کردم شوهر گاو احمقم زد به پرویی و شارلاتانی خیلی دعوامون بالا گرفت و همشم سواستفاده کرد از درددلایی در مورد خانواده خودم باهاش کردم تورو خدا هر کی خوند نصیحتم کنه دیگه باهاش از خونوادم نگم خیلی نامرده ساده ترین مسائل میزنه تو سرم در صورتی اصلا جدی نیستن تو موقعیت هی میگه چرا ناراجتی چی شده تا من بگم بعد میزنه تو سرم چرا اخه اینقد بی چشم و رو میگه وظیفته نوکری کنی لجمو خیلی در اورد به خدا مادرشوهرمو نمیبخشم اخه مگه من نوکرشم😔😔😔
خدایا شکرت برای سلامتی و آرامش همیشگی من و همسرم و دخترم...
وقتی هم اومدن مهمونی ب شوهرت بگو فلان چیزو بیار بدون حرف زدن پا نشو .یاهم خودتو با بچه مشغول کن نباید همه چیز عالی باشه ک
همسرم قلب من ... دخترم وجود من ... مامانم هستی من ... بابام تکیه گاهم... آبجیم همدمم... داداشم مونس من... خدایا همه شونو واسم سالم نگهدار...الهی آمین...
عزیزم خودت خواستی سوارت بشن.الان هم با کمال احترام کم بروخونشون.عذر و بهانه بیار.رفتی هم دیر برو زود برگرد.چند بار اساسی ناراحت میشن ولی او سر قرارت بمونو اندازه معمول کمک کن .مثلا ظرف بشور فقط.لقیه کاراحتی سفره انداختن آقاتون بگو بیاد انجام بده.احترتم بذار تا احترام بذارم.ولی کمک اضافی نکن سوارت میشن