من یه مدتی هست به خاطر حرفای دیگران خونشون نمی رم چون فکر می کنن دلیل دارم میرم خونشون و برای پسراشونه منم دیگه نمی رم مامان و بابام با داداش و آبجیم می رن من می مونم خونه مثلا خونه داییم از شب یلدا پارسال نرفتن خونه یکی دیگه 2 ساله نمی رم بابام دعوام می کنه می گه چه دیلی داره تنها بمونی خونه باید باما بیای نمی دونم چی بگم هم می دونم اگر بگم رابطه ها بهم می خوره هم نمی تونم بذارم بابام ناراحت بشه
داییم کنه زن داییم فوق العاده چیزه من تابیتون ساله پیش خونمونو درست می کردیم تازه زایمان کرده بود رفتیم خونشون خونشونو تمیز کردیم غذاا گذاشتم بعد کلی کار دیگه بعد که مار فتیم برگشته گفته دلیل داشته برای کاراش