عزیزم،به نظرم شوهرتم شمارو دوست داره که شما نمیتونی ازش دل بکنی,من کسیو میشناسم که روز وشب آرزوی مرگ شوهرشو میکرد، یه چیز میگم ناراحت نشی،زیاد با خونوادش درگیر نشو،بدشونو پیش شوهرت نگو،اتفاقا سعی کن جلو شوهرت بهشون محبت کنی حتی شده ساختگی،به خدا خیلی جواب میده،شوهرمن یه دونه خواهر داره انققد دوسش داره که هرچی بخواد بهش نه نمیگه،خودش تو اوج بی پولی باشه ولی سعی میکنه اگه خواهرش پول لازم داشت براش تهیه کنه،باور کن من یک بار مانع محبتش نشدم،اتفاقا وقتی میبینه منم به خواهرش محبت می‌کنم بیشتر دوستم داره،بلاخره همینطور که من وشما خونوادمون برامون مهم هستن،اونا هم همینن
شوهرم خیلی بی عاطفه و بی محبته و بدددهنه و سردد..احترامپ نمیزاره..این خودش ی ارتش برای خورد کردن ی زنه..اوایل بددل شدید و تهمت میزد کاری نبود ک بامن نکرد..شوهر سابقم اروم بود و بهم محبت میکرد..فقط خیلی بددل بود باید خودم تو قوطی میکردم براش..تا حالا بهم بی احترامی نکرد دست روم بلند نمیکرد ولی شوهرم کرد.خودش از چشمم انداخت..حالا واسه برگشتن ب گذشته حاضرم هرچیزی بدم..من محبتا و عشقی ک بهم داشت و ندیدم فک نمیکردم دچار چنین ادمی بشم..فقط از لحظ خونوادگی و مالی شوهرم از اون بهتره.شخصیت و اخلاق اصلا نداره
مشکل همیشه هست عزیزم،مهم اینه که بتونیم مدیریتش کنیم،ان شاالله مردا هم عاقل بشن،بخدا منم نفسم از جای گرم در نمیاد منم برادرشوهرم کاری باهامون که غریبه باهامون نکرد،کل پس انداز زندگیمونو برد تازه بدهکارمونم کرده،۳ماهه زندگیمونو نمیفهمیم اولش با شوهرم قهر کردم که چرا انقد به برادرت بها دادی که این بلارو سرمون آورد،ولی الان شوهرم درس گرفت که هرکسی ارزش خوبی کردن نداره،ولی خداییش خواهرش خوبه،ارزش محبت کردن داره ولی برادرش خیلی نامرد بود،من میگفتم باورش نمشد وقتی این بلارو سرش آورد فهمید که واقعا برادرش نامرده.بعضی وقتابا گذر زمان مردا مرد میشن.
پیرم کرده مریضم کردن اینا ادم بشو نیستن یه قوم زبون نفهم و خودشیفته و دروغگو و فیلم بازی کنین که دومی ندارن برام هیچ کاری نوردن عروسی نگرفتن خونه نگرفتن همش میگذرم همش کوتاه میام همش میگم باشه مشکل مالی داره پیش مادرشوهرم زندگی میکردم حالمو از زندگی بهم زدن دیگه صبرم تموم شده درازی زبونشونو دیگه نمیتونم تحمل کنم اینا ده سال دیگه هم با من همینجوری میکنن ادمای ظالمی ان منم زبون ندارم خیلی بهم زور میگن نمیتونم ادامه بدم منم خیلی دوسش دارم شوهرمو نمیخواستم زندگیم از هم بپاشه ولی دیگه چیزی نمونده ازم‌که بخوام ازش بگذرم
عزیزم،خودتو اذیت نکن،چی بگم والا،خدا کمکت کنه به حق این شبهای عزیز،ولی زودم تصمیم نگیر گلم،هر وقت اوج سختیها میشه یعنی آغاز گشایش،منم روزای سختی رو گذروندم،فقط جنس مشکلات فرق داره،۵بار باردار شدم بی نتیجه،سر یکی از بارداریام تا سرحد مرگ رفتم،۲شب تو آی سی یو رفتم،خدا کمکم کرد که زنده موندم.افسردگی خودم یه طرف حرف مردم یه طرف دیگه.ببخشیدبابت درد دل بی ربطم،ولی بازم به خدا توکل کن،ذکر بگو،ان شاالله خدا بهت آرامش بده عزیزم.
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
