دوستان دخترمن چهارونیم سالشهسالشه ،هکش میره بالا احساس میکنم دوستم نداره،بچه های شماهم زیاد میرن
وای خیلی سخته تو ی ساختمون میفهممت جاریم همین بود قبل زایمانش زود بلند شد ازونجا
دوتاجاریو خواهرشوهرم با مادرشوهرم تویه ساختمونن صبحو بعدازظهرربچع ها پایینن مشغول اتیش سوزوندن
شکر خدا من ۵ ساعت دورم ازشون راهم
کلا بچه ها خوبن مامان بزرگارو خیلی دوست دارن
مطمئن باش دوستت داره ، اما اونجا بهش خوش میگذره ...چون پدر بزرگ و مادر بزرگ دائم بچه را لوس میکنن.
سعی کن توی خونه بیشتر سرگرمش کنی و هوا بهتر شد ببریش بیرون و مهد و کلاس.
منم بچه بودم اینجوری بودم الان نه
هرچیزی ی سنی داره ک بچه خوشش میاد و از اون بگذره دیگ اهمیتی نداره براش
خب خوبه که شما راح به کاراتون برسید سخت نگیر گل بانو
حوصلش سر میره خب ولی مطمین باش عشق اول و اخرش خودتی زحمتس برای مادر شوهرت دیدم که میگم
فکر کنم طبیعی باشه خب اونا چیزی بهشون نمیگن. یکم بزرگتر بشه کمتر میره
سخته میفهممت
ما تو یه ساختمون نیستیم‌ولی وقتی میریم خونه ی پدرشوهرم‌یا خونه ی بابا مامان خودم اصلا خیلی کم طرف من‌میاد منم بیخیال میشم بچه ها فک‌کنم‌انقد مامان باباهاشونو‌میبینن خسته میشن ازشون
بحث علاقه قلبی نیست شاید اونجا هرچی بخواد براش میخرن یا به هرچی بخواد میتونه دست بزنه باهاش زیاد بازی میکنن چون خواهرزاده منم اینجوری در هفته که یکی دوروز خونه مامانم ایناست کلا در اختیارشن ولی خونه خودشون نه
عزیزم تاپیک قبلیتو خونده بودم، مشکل دخترت درست میشه، یه مدت کاری به کارش نداشته باش خودش میاد سمتت. بزار دلش برات که تنگ شد خودش بر میگرده پیشت
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
