بخدا خسته شدم چن روزه خودمو قرنطینه کردم بخاطر بچه یکسالم خدای نکرده نگیره بخدا خیلی سختمه منی ک هرروز بیرون بودم چن روزع خونه حبسم شبایی ک شوهرم شیفته شبه تنهایی خونه میخابم از ترس چن دفه از خواب میپرم خیلی اذیت میشم حالا شوهرم اصلا رعایت نمیکنه دستاشو میشوره ها ولی ب محض اینکه پدرش زنگ میزنه میدوه میره پدرش اصلا ب فکر ما نیس دیروز کلی باهاش حرف زدم گفتم خطرناکه هم برای شما هم برای امیرسام خیلی بچمو دوس دارن ولی این یک موردو اصلا رعایت نمیکنن امروز دوباره زنگ زده ب شوهرم برن از شهرشون نون بخرن ینی پولش از پارو بالا میزنه یکی از سرمایه دارای شهرشونه ولی بازم از نان فروختن دست بر نمیداره امروز کلی گریع کردم ب شوهرم گفتم چ فایده تو میری بیرون کرونارو با خودت میاری تو خونه