بعدش من رفتم خونه بابام خسته و کوفته از جنگ،بعد اومد دم خونه داد و هوار که برگرد بابامم زنگ زد ۱۱۰ بردنش کلانتری مام رفتیم،بابام دنبال وکیل واسه طلاق بود،کلانتری فرستادمون مشاوره اونجام کلی باهم دعوا کردیم و فرستادنمون خونه،بعدم به مرور یاد گرفتیم باهم کنار بیایم و خوشحال و شاد و شنگول در کنار هم باشیم
هرچند من بخاطر یسری چیزای دیگه دوسش ندارم وگرنه کتک رو کلا فراموش کردم