قاصدک غم دارم ...
غم اوارگی و دربه دری ...غم تنهایی و خونین جگری ..
قاصدک وای به من ...
همه از خویش مرا میرانند ...همه دیوانه و دیوانه ترم میخوانند...
مادر من غم هاست ...مهد و گهواره ی من ماتم هاست ...
قاصدک دریابم ...!
روح من عصیان زده و طوفانیست ...
آسمان نگهم بارانیست ...
قصدک غم دارم ...
غم به اندازه سنگینی عالم دارم ...
قاصدک غم دارم ...
غم من صحراهاست ...افق تیره ی او ناپیداست...!
قاصدک دیگر از این پس منم و تنهایی...
و به تنهایی خود در هوس عیسایی
و به عیسایی خود منتظر معجزه ای غوغایی..
قاصدک حال گریزش دارم ...
میگریزم به جهانی که در آن پستی نیست ...!
پستی و مستی و بد مستی نیست ...
میگریزم به جهانی که مرا ناپیداست ...
شاید آن نیز ، فقط یک رویا ست ...