نمیدونم
منکه واگذارشون کردم به خدا فقط
از پسشون بر نمیام
اصلا نمیفهممشون
عزیزم منظور من این نبود که فقط انتظار دارم کمکم بده
به خودشم بارها گفتم من خودشو کم دارم تو زندگیم
حسرت شده واسم یه روز صبح باهم صبحانه بخوریم و کنار من باشه
اینکه یه بارم هوا روشن باشه و اون تو خونه کنار من باشه
بحث اینه که میتونه کنار من باشه ولی خودشو موظف میدونه که همیشه اینجوری کار کنه
من از این دلخورم که کارش براش مهمتر از منه
من یه بارم باردار شدم و پسرم توی ۳۸هفته توی شکمم ایست قلبی کرد ولی اون فقط یه هفته کنار من بود
من ماهها بعد تو خونه تنها بودم و داشتم افسردگی میگرفتم و بازم کنارم نبود....