_خب دیگه وقتشه نقابمو بزارم بشم یه ادم سرد سنگدل که هیچی براش مهم نی جز خودش...
این ادم همون دختر مهربون و خوش خنده ای بود که صدا خنده هاشو کل شهر حفظن میدونی چی باعث شد این دختر سنگ شه؟
این همون دختری بود که کل مردم از عشق اونو نسبت به پسری که عاشقانه میپرستیدش میشناختنش
اما اون پسر عشقه تو چشای اون دختر رو ندید ، دوست داشتناشو ندید و قلب کوچولو و شیشه ای شو زیر پاهاش با بی رحمیه تمام له کرد و رفت و اونو تنها گذاشت...
اون شکست و فهمید باید بت باشی تا بپرستنت!
اون سنگ شد . سرد شدو مرد و صدای خنده هاش تو شلوغیه شهر گم شد .....
یادمون باشه زندگی جدی تر از اونیه که منتظر معجزه باشی.