2777
2789

سلام ببخشید یه کم طولانی میشه... 

من کسیو ندارم کنارم که بتونه درست راهنماییم کنه.نه خواهر نه مادر...اگه تونستین راهنماییم کنین اگرم نه که حداقل درد و دل کردم و سبک شدم....



راستش من جاری ندارم یه خواهرشوهر دارم اما بدتر از جاری!.

فکر کرده من جاریشم و باهاس رقابت دارم.قصه از اونجایی شروع شد که بچه دار شدم و خدا بچمو خیلی خوشگلتراز بچه های اون کرد.جوریکه کلا تو تمام فامیل منو بچم تو چشم بودیم و مرکز توجه.مادرشوهرمم کلی طلا خرید برا دخترم و خرجش کرد.از همونموقع احساس کردم حس حسادت داره بهم.و درست بود....

تا حدی که خودش بعداز 7سال که جلوگیری میکرد و میگفت بچه نمبخواد وسط کلی مشکل که داشت بچه دار شد .هه اما خواست خدا همچنان بچه ی من عزیز کرده ی فامبل و خانواده خودش بود.بعدم هروقت که حرف از حاملگی دوم من میومد وسط با کلی داد و بیداد مخالفت میکرد!!!!انگار اون قراره 9ماه به شکم بکشه و خرجشو بده! 

جوووری شد که همه اطرافیام بهم میگفتن بچه بیار جز این.همه هم میدیدن چقدر مخالفه و به شوخی شوخی میگفتن بهش که بتوچه این مربوط به خودشونه... منم حامله شدم.رفتم خونش بهش بگم که خبره مرگش عمه شده اما تا گفتم تو چشام نگاه کرد گفت اشتباه کردی خیلییی هم اشتباه کردی...چرا وسط کلی مشکل بچه دار شدی..چرا الان به من میگی؟حالا چی دلت مبخواد؟اها نکنه پسر هم میخوا اره!؟ (اون جفت بچه هاس دخترن و منم بچه اولم دختر بود.اگه پسر دار میشدم خیلی به ضررش بود بخاطر این اینجور گفت)و...هزارتا تا حرف که اصلا مغزم اون لحظه سوت کشید!من سکوت کردم و فقط از خونش رفتم.خلاصه خودش فهمید دلم شکسته پیام داد که قانعم کنه و کارشو توجیه کنه اما بازم نگفت مبارکت باشه.تو خونشم یه کلام نگفت.حتی به شوهرمم که داداش خودشه نگفت مبارکه بابا شدی....

از وقتیم که حامله شدم همش 1بار اومد خونمون مثه مهمون نشست و ریخت و پاشوند و رفت نگفت این حامله ست و سختشه.

من مادرم پیشم نیس واقعا تنهام و نیاز به کمک داشتم تو حاملگی و دارم.اون بیشعورم وقتی حامله بود یا هروقت که مشکلی داشت من بدون اینکه خودش به روم بیاره بی منت میرفتم کمکش.نگم براتون که چقدر درحقش خوبی کردم....کارای بیمارستانش زایمانش.اساس کشی هاش.خونه تکونی هاش.مریض شدناش.مشکلاتش با شوهرش.و.....

یه شب خیلی داغ کردم پیام دادم گفتم واقعا که...انگار نه انگار من 4ماهه حامله ام.نمیگی کاری کمکی چیزی بخوام.خوبه بهت گفتم جفتمم پایینه همش باید خونه باشم و استراحت کنم.باخودت نمیگی شاید کمکی بخواد یا اصلا تنهاست برم پیشش...اشکال نداره ادم همیشه محتاج کسی نمیمونه...اما منم این روزامو یادم نمیره. ...

وقتی پیام داده بودم بهش نت نداشته نخونده.همون روز اتفاقی اومد خونه مادرشوهرم یعنی طبقه بالا.یه سر هم اومد پایین پیش من.موقع خدافظی بازم به روش اوردم گفتم همینارو خندید گفت درگیر بچه هامم تو بیا.و رفت.فرداش پیامم خوند و جواب نداد.باز به روی خودش نیاورد.تا 2ماه بعد یعنی همین چند هفته پیش.از چند هفته پیش تا الانم همش سعی داره یا بیاد خونم یا منو دعوت کنه من هربار بهونه میارم.میگم مریضم و نیستم و بچم مریضه و اینا.تا اینکه الان پیام داده وه امروز خونه ایی بیام یه سر پیشت.هنوز جوابشو ندادم.نمیدونم چی بگم و چکار کنم.... راستی اینم بگم.خبر نداره سونو رفتم و این بچمم دختره.داره از فضولی میترکه که بفهمه پسره یانه.هه! به هبچکسم نگفتم رفتم سونو که به گوشش نرسه تا روز زایمانم حرص بخوره از حسادت... حالا اگه تجربه ایی دارین و میتونین راهنماییم کنین.الان چکار کنم؟بعدار 3-4بار که پبام داده دعوتم کرده خونش ویا گفته هستی بیام خونتون اما من پیچوندمش امروز نمیدونم چکار کنم...بگم بیاد؟ اومدش چه رفتاری کنم؟مطمنم بیاد حرفشو میکشه وسط که چرا این همه وقت قطع رابطه کردی چرا نمبای خونمون و این حرفا.با کمال پر رویی هم میگه و به روی خودش نمیاره!خوب میشناسمش.....

ادمای حسود خودشون بیشتر اذیت میشن من اگه باشم خونسرد برخورد میکنم یکم خشک تر و نامهربون تر ولی دعوتشو قبول میکنم 

💓هی تویی ک داری اینو میخونی من از ته دلم دوسِت دارم و خوشحالم ک باهات تو یه زمان زندگی میکنم... فکرشو بکن ممکنه منو تو یه جای این دنیا جای پای همدیگه قدم برداشته باشیم.یا اتفاقی همو دیده باشیم.ب لباس هم یا صورت هم خیره شده باشیم .شاید والدینمون دوست بودن یا بچه هامون دوست بشن...میبینی چقد حس خوبیه اینکه کنار هم زندگی میکنیم؟ ما باهم جمعیت دنیا رو تشکیل دادیم.من عاشق زندگی و دنیا هستم... و همچنین عاشق تویی ک اینو میخونی...💜 لبخند از ته دلت آرزوی قلبیِ منه.💜..مراقب خوبیای دنیا باشیم باهم🥰

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

خوبی نکن بهش فک کن هف پشت غریبه اس بخاطر شان شوهرت فقط حفظ ظاهر کن باهاش تا جلو شوهرت عزیز باشی

💓هی تویی ک داری اینو میخونی من از ته دلم دوسِت دارم و خوشحالم ک باهات تو یه زمان زندگی میکنم... فکرشو بکن ممکنه منو تو یه جای این دنیا جای پای همدیگه قدم برداشته باشیم.یا اتفاقی همو دیده باشیم.ب لباس هم یا صورت هم خیره شده باشیم .شاید والدینمون دوست بودن یا بچه هامون دوست بشن...میبینی چقد حس خوبیه اینکه کنار هم زندگی میکنیم؟ ما باهم جمعیت دنیا رو تشکیل دادیم.من عاشق زندگی و دنیا هستم... و همچنین عاشق تویی ک اینو میخونی...💜 لبخند از ته دلت آرزوی قلبیِ منه.💜..مراقب خوبیای دنیا باشیم باهم🥰

استارتر خواهرانه بهت میگم، احساس می‌کنم شما هم یه کم بدت نمیاد قلقلکش بدی، وقتی سر بارداری دوم هی مخالفت می‌کرد، چه لزومی داشت بری خونه‌ش برای خبر دادن بارداریت؟؟؟

حال من، حال اون آدم زخمیه      که خودش دیده زخمش چقد کاریه، اما جایی نمیره      خوش نشسته بمیره...

بنظرم باهاش سرسنگین باش.اصلا چه نیازی داری همیچین ادمی تو زندگیت باشه.کلا ندید بگیرش.خواهر شوهر جای خود خواهری که اونقدر بدجنس باشه یا عمه ای که اونقدر حسود باشه که چشم دیدن خوشحالی برادر و برادرزاده رو نداشته باشه نبودش خیلی به نفعته تا بودنش

در ۹۹.۹.۱۱زیباترین هدیه مو از خدا گرفتم یه فندوق کوچولوی دوست داشتنی که یه تیکه از وجودمه 😍😍در تاریخ ۹۹.۹.۹.بهتریترین اتفاق زندگیم خواهد افتاد مطمعنم 😍سکوت کن..فرقی نمیکند از روی رضایت باشد یا دلخوری این روزها مردم از سکوت کمتر داستان میسازند
عزیزم محبت بیش از حد کردی که نباید میکردی و بعدشم انتظار داشتی اونم مثل تو کمک کنه

اره خاک بر سرم کنن که مثه احمقا از همون روز اول که عقد بسته بودم از سره بی کسی فک میکردم مثه خواهرمه کلی محبت کردم بهش.اما از همون زمان سروع کرد به صربه زدن.ابن یه نمونشه ....یه بار که به لطف این خانوم نزدیک بود زندگیم از هم بپاشه... یه رفیقی داشت که همش باهاش رفت و امد میکرد.ابن باعث صد پای رفیقش تو زندگیم باز بشه و میخواست شوهرمو از چنگم بگیره....4ماه خون دل خوردم با زمین و زمان جنگیدم تا زندگیمو پس گرفتم و اونو رفیقشو از زندگیم بیرون کردم

عزیزم بنظرم توقعتو کم کن

اون هرچه قدرم حسود باشه وظیفه ای نداره با دو تا بچه بیاد کمک شما

اونم الان پیش خودش میگه میخواست حامله نشه ....


اگر خودتان را به آن راه زدید ، مواظب باشید گم نشوید.  

استارتر چقدر درگیر این مسائلی

خوشگلی و‌زشتی و جنسیت بچه که دست خودت نبوده😑

بنظرم شما داری از دیدگاه خودت ایشون رو قضاوت میکنی 

توقع کمک شدن داری در حالیکه تصمیم خودت بوده بچه بیاری 

مشکل داشتی نمیاوردی

بنظرم شما داری الکی بچه دار شدن رو بزرگ می کنی وگرنه برای کسی اهمیتی نداره

اره خاک بر سرم کنن که مثه احمقا از همون روز اول که عقد بسته بودم از سره بی کسی فک میکردم مثه خواهرمه ...

بعد الان ناراحتی ک بیاد خونت کمکمت کنه تا میتونی باید از جاری و خواهرشوهر دور  باشی هم خودت هم شوهرت

سلام 

به جاش من میگم خیلی خیلی مبارکه خانوم 

تا میتونی نی نی های خوشگل خوشگل بیار 

حسود هرگز نیاسود 

خودتو ناراحت نکن خدای مریم که عیسی رو تک و تنها به دنیا اورد هست و کمکت میکنه 

از اینکه خدا بهت نی نی داده خوشحال باش و ازش سپاسگزار باش 


خوبی نکن بهش فک کن هف پشت غریبه اس بخاطر شان شوهرت فقط حفظ ظاهر کن باهاش تا جلو شوهرت عزیز باشی

واقعا هم هفت پشت غریبه اس نگه شوهرامون واسه خواهرام ما چیکار میکنن جز حرف در اوردن 

ول کنین بابارخونواده ی شوهر چیه

میرسد غم های بی پایان به پایان غم مخور
استارتر خواهرانه بهت میگم، احساس می‌کنم شما هم یه کم بدت نمیاد قلقلکش بدی، وقتی سر بارداری دوم هی مخ ...

چون بچه ی اولم تو عقد بستگی بود و پنهان کردم تا حدودا 4ماهگیم.اخرشم خودم نگفتم خودشون فهمیدن حامله ام.این شده بود حسرت برام که خبر حاملگیمو بدم و بهم تبریک بگن.و اینکه با خودم گفتم حالا بچه اول اینجور شد جریانش بزا سره دومی از همون اول بگم بهشون.براهمین 1ماهم بود گفتم به خانواده شوهرم.بعدم ابجی من تا همون چند ماه پیشم همش میگفتم اینا تلقینات خودمه مگه میشه یه نفر انقد به برادر زادش حتی حسادت کنه.تا اینکه با رفتاراس بهم ثابت کرد استباه میکردم.اون روزیکه رفتم خونش گفتم باخودم که اگه منم دوست نداشته باشه بچه ی برادرشو دوس داره چون خودمم عمه شدم جون مبدم واسه بچه های برادرم.

والا هر چی خوندم بدیه دو طرفه بود خودت بش میگی بم سر نمیزنی وقتی سربزنه دعوت کنه نمیری سونو دادی میگی نمیگمش تا از جسادت بترکه بنظرم توام دست گمی از اون نداری دوتاتون درونتون تاریکه فرقتون اینه که اون با شکم خالی تو تاریکیه اما تو با یک بچه تو شگمت بازیچه ی حسادت شدی و این انرژی منفی ب بچتم سرایت میکنه واقعا متاسفم برات

 طنازی و لوندی برای شوهرم بلد نیستم....هرگز با سیاست حرفمو ب کرسی ننشوندم..... روک تو چشاش نگاه کردمو گفتم ....‌  ۸۰درصد حرفامم با دعوا پیش بردم چون یک زن بی سیاستم.... اما خط قرمزهایی دارم همیشه از رابطه بعنوان اهرم فشار خواسته هام استفاده نکردم چون حس کردم خودم بی ارزش میشم..... دوست دارم مادر بشم اما همش میگم اخه نمیشه ...اخه سخته.... اگر داستان زندگیمو خونده باشید میدونید سختیام برای چیه....میگم مادر نشم اما اگر خدا روزی خواست و شدم اون طوری برنامه بچینه که بچم مثل خودم تو سختی بزرگ نشه.... دوست ندارم بخاطر لذت بردن خودم و مادر شدنم فرشته ای رو اسیر کنم.... اونقدر به خدا و وجودش ایمان دارم که مطمئنم چند وقت دیگه پیام بدم و بگم خانمها 😍برای بیماری چشمهام یک درمان قطعی انجام شد و دیگه لازم نیست منتظر نابینا شدنم بشم.🤩🤩...بعد پیام بدم وای خدارو شکر ما یک خونه ی بزرگ با باغچه ای بزرگ خریدیم..😜..بعدم بگم مادر شدم.... ماشین خریدیم.......ووووووووو..... قول میدم همیشه توی لحظات خوشم بدون ترس از چشم زخم  خوشیمو باهاتون درمیون بزارم...💖. عوضش شما هم برای آرزوهام خوشبختیم صلوات بفرستید..... که ایمان دارم خدا توی قلب تک تکتون هست و همتون دلهاتون پاکه  💞😘😘🥰
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز