واقعیت این هست که همسرم نمیره,
مادر همسرم آدم خوبی نیست,چند هفته پیش همسرم تنها رفته بود سر بزنه بهشون هر چی دلش خواسته بود و دور از انصاف و واقعیت بود به همسرم گفته بود,همسرم هم جوابش رو داده بود ,که این حرف رو اینجا زدی ,جایی دیگه نشنوم تکرار کنیم ,یه توضیح بدم که همسرم تقریبا ۱۰سال براشون کار کرده بود,یه سال بعد از ازدواجمون آنقدر اذیت کردند,که همسرم مجبور شد کارش رو جدا کنه و بدون اینکه ریالی ازشون چیزی بگیره جدا شد,فقط رهن خونه مون رو داشتیم که کرد سرمایه وخداروشکر صاحب همه چیز شدیم ولی اونا هر چیزی داشتند رو کم کم از دست دادند,البته یه پسر دارند که اون همه چیز رو نابود کرد,خلاصه الان که ما همه چیز داریم ,برگشته به همسرم گفته تو قبل از اینکه جدا بشی ,بار خودت رو بسته بودی درصورتی که دور از واقعیت هست اگه کمک خانواده خودم نبود که قرض به همسرم دادند و برگردوندیم,نمی تونستیم پیشرفت کنیم,حالا بعد از این چیزایی که گفتم و خیلی چیزایی که نمیشه ریزش رو اینجا بگم ,به نظرتون من چی کار کنم,برم حتما یه چیزی میگم من ناراحت بشم,البته همیشه ظاهر رو حفظ میکنه ولی دوبار آخری که رفتم خونه شون تیکه زیاد انداخته منم اهل جواب دادن نیستم,حالا موندم برم یا نرم