پریروزمادرشوهرم گفت پنجشنبه یعنی امروزعروسی دعوته بعدلباس نداره.منم دلم سوخت به شوهرم گفتم رفتیم دیروزواسش ۳۶۰تومن دادیم لباس خریدیم خیلیم بهش اومد خودش پسندید.بعدامروزبعدازصبحانه رفتم دیدم یه لباس دیگه پوشیده واسه عروسی بعدش میخاست روش مانتوبپوشه.بهش گفتم مادرجون این لباسوازکجااوردی گفت ازهمسایه قرض کردم گفتم پس چرالباسی که دیروزخریدیمونپوشیدی گفت اونودوس ندارم میخام بزارم مغازه بالایی(پشت خونشون فروشگاه لباس هست)واسم بفروشتش.یعنی دهنم بازموندا.اخه توکه نپسندیده بودی چراخریدی تواین گرونی بیچاره شوهرم صبح تاشب کارمیکنه تایه لقمه نون بیاره خونه این مادرشم ادموتیغ میزنه.یعنی ازحرص دارم میمیرم