بچه ها من ی خاستگار داشتم یه چند جلسه واس اشنایی امدن
بعددیگه نشد و بهم خورد
پسره یهو گذاشت رفت
بعد چند وقت عروسی داداش پسره بود ک دختر عمم هم تو اون عروسی دعوت بود
حالا منم تازه خاستگاریم بهم خورده بود انقد حالم بد بود
این خانم امده بود همش تعریف میکرد
ک پسره چقد خوش قد وبالاس چه خوشتیپه
...ی جوری میگفت ک انگار از من سرتره ومن لایقش نبودم
منم دلم هزار تیکه میشد
این قضیه مال سه سال پیشه. یهویی یادم امد اعصابم خرد شد