39هفته و 4 روزم بود دیگه خیلی خسته شده بودم نصف شب بلند شدم رفتم دستشویی بعدش اومدم دراز کشیدم ساعت 4 نیم 5 صبح بود داشتم تو گوشیم نگاه میکردم یهو دخترم داخل شکمم ی لگد زد و یه صدای تق اومد بعد یکم آب ازم خارج شد اب داغ بود گفتم شاید ادراره یکم فشار اوردم به خودم دیدم بازم اب ازم خارج شد فهمیدم کیسه ابمه.... سریع صدای شوهرم زدم گفتم کیسه ابم پاره شده اونم سریع بلند شد ترسیده بود دیگه حاضر شدیم رفتیم بیمارستان...ی نوار ازم گرفت بدون هیچ دردی بودم معاینم کرد یه فینگر بودم تا رفتم دستشویی و کارای بستریم رو کردم شد ساعت 7 اینا
ساعت 7 روی تخت بستری دراز کشیدم دیگه خیلی هم استرس داشتم چون هیچ تصوری نداشتم بهم گفت 18 ساعت فرصت داری بچه دنیا بیاد خلاصه سوزن فشار رو به من زد تا 9 اینا دردم خیلی کم و قابل تحمل بود معاینم کردن بعد گفتن 2 فینگر هستی
شد ساعت 10 اینا دیگه شوهرم اومد پیشم دردام خیییییلی شدید شده بود 1 دقیقه درد داشتم 10 ثانیه درد نداشتم داغون بودم ولی الان هرررر چی فکر میکنم که دردم چطوری بوده یادم نمیاد واقعا فراموشم شده
با هر دردی کلی داد میزدم اما نه خیلی بلند متاسفانه چون کیسه ابم پاره شده بود بهم اجازه نمیدادن از تخت بلند شم راه برم یا ورزش کنم و مداوم نوار قلب بهم وصل بود...شوهرمم پیشم بود دکترم اومد معاینم کرد گفت دو فینگر نیم هستی اما وضعیت رحمت خیلی خوبه تا طهر زایمان میکنی...ساعت 11 ناهار اوردن واسمون هر کاری شوهرم کرد چیزی نخوردم از درد داشتم جون میدادم خیلی سخت بود خیلی
شوهرمم که حرف میزد دوست داشتم خفش کنم ..تازه میگفت تو اون حالت کلی هم بد بیراه بهم گفتی....ساعت12 معاینم کردن گفتن 3 سانتی بعد ساعت 12 نیم بود بود دردام دیگه جوری نبود که تحمل کنم دوتا دسته تختمو با هر دردی کلی تکون میدادم و یه حس معذرت میخوام مدفوع شدید داشتم گفتم میخوام برم دستشویی رفتم دستشویی خود به خود زورم میومد داشتم میمردم...اومدم بیرون گفتم من اصلا زورام دست خودم نیس ماما گفت یخواب معاینت کنم معاینه کرد گفت 10 سانتی از 3 سانت شده بودم ده سانت سریع زنگ زدن به دکترم تا بیاد من ی جیغ بلندددد زدم دکترم رسید گفت چته آبرومو تو کل راه رو زایشگاه بردی دیگه شوهرمم کردن بیرون اونم با گریه رفت بیرون
دکترم گفت جیغ نزن فایده نداره تا درد اومد زووور بزن منم همین کارو کردم دیگه بهم گفت بریم اتاق زایمان
ی ماما زیر بغلم گرفت وقتی بلند شدم داشتم میمردم به یه خدمه گفتم تورو امام زمان کمکم کن نمیتونم راه برم دیگه کمکم کردن تا رفتم رو تخت زایمان دکترم سریع بی حسی زد ی برش داد من حسش میکردم که برش داد اما دردم نگرفت با سه تا زور محکم دختر گلم همه زندگیم دنیا اومد...بعدم دکتر شروع کرد بخیه زدن که زیاد درد نداشت فقط چند تاش روی پوست بود که بی حس نشده بود اونا دردم گرفت...زایمان طبیعی خیلی خوبه من پیشنهاد میکنم انجام بدید اما اگر بد زخم هستید خیلی اذیت می شید برا بخیه من خودم بد زخم هستم الان یازده روزه زایمان کردم بخیه هام هنوز خوب نشده درد دارم ..البته من اصلا نخوابیدم و استراحت نکردم...الانم دخترم کنارم خوابیده...و خدارو شاکرم..ان شاءالله هرکس در ارزوی فرزنده خدا هرررر چه سریع تر نصیبش کنه به حق فاطمه زهرا (س)