2777
2789
عنوان

خواهرم همیشه برا قیافم نظر میده

307 بازدید | 21 پست

بچه ها خواهرم همش برا قیافم نظر میده اعصابمو خورد کرده من قیافمو دوس دارم باهاش مشکلی ندارم فامیل شوهرم همیشه تعریفمو میکنن ولی خواهرم همیشه اعتماد به نفسمو میگیره به نظرتون چیکار کنم مخصوصا الان که باردارم خیلی رو قیافم حساس شدم😔😔😔

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

خب اگه میگه فلان کارو کن قشنگتری..خب بکن خواهرتم بدتو نمیخواد که

فرزندم، دلبندم، عزیزتر از جانم از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم... امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آغوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها و سالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم... شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزها دارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...! این روزها فهمیدم باید از تک تک لحظه هایم لذت ببرم....
خب اگه میگه فلان کارو کن قشنگتری..خب بکن خواهرتم بدتو نمیخواد که

نه اخه اگه مثلا برگرده بگه موهاتو این مدلی کن یا ابروتو اون مدلی که ناراحت نمیشم کلا ایراد میگیره مثلا من دماغم خوبه مشکلی نداره برگشته میگه سال دیگه دماغتو عمل کن اعتماد به نفسمو میگیره

منم از داداشم فراریم میفهمم چی میگی ارتباطتت رو‌ باهاش قطع کن‌


روزا زنگ میزنه خونمون جواب تلفنش رو نمیدم از بس زبونش تنده خونواده شوهرش اصلا محلش نمیدن بعد مدام میشینه خونواده شوهرمو مسخره میکنه

روزا زنگ میزنه خونمون جواب تلفنش رو نمیدم از بس زبونش تنده خونواده شوهرش اصلا محلش نمیدن بعد مدام می ...

وای میفهمم چی میگی منم جواب داداشمو نمیدم عاصی شدم از دستش من الان فقط اهمیت نمیدم و راحت تر شدم.

یه دختر با آرزوی بزرگ ولی شدنی
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792