دوباره خواستم بخوابم سر و صدا اونقدر زیاد بود با جیغ و داد در دلم دووم اوردم
فردا صبح اماده بودم برای رفتن به دانشگاه ، ناگهان دختری غضب الود و سلطه گرانه به من نگاه کرد گفت:
خامه ام تو یخچال نیست من که مزدونم کییی برداشته
حلال نمیکنم کوفتش بااااشه😡😡😡😡 از اون به بعد هر وقتم منو میدید با نگاه هاش میخواست منو خفه کنه
ولی من سکوت و رد شدن
چند روز بعد ...شماره ی تختم افتاد بود با یک گروه دختر که دوستشون تک افتاده بود اتاق دیگه
یکی شون از من خواست اگر میشه جامو با اون دوستشون عوض کنم قبول کردم به خاطر خدا
هر چند تخت و اتاقی که قرار بود بخوابم اصلا دوست نداشتم کلی جمعیت برق روشن و سر و صدا عذاب میکشیدم تا بخواب
وسایلمو جمع کردم به تخت مقصد بردم
یادم افتاد شارژرم به برق بود نیاوردم به پشت در اتاق قبلی رسیدم
نزدیک شدم صداهای دخترا بلند بلند شنیده میشد نی گفتند چه خوووب خرش کردیم بدددبخت چه فوری جا داد همینجور تمسخر واقعا دلم شکست
و نتیجه ی این جواب ندادن ها این شد سر کلاس و حفظ درس در خونه تمرکز نداشتم هی میگفتم لابد فکر کردند من ترسوام حس فوق العاده بدی به خودم داشتم عهدمو شکستم
یه جا خوندم حضرت ابولفضل ع برای رهگذران در تاریکی اخر شب فانوس به دست میگرفت
اگر اون بزرگ تو این زمونه بود مردم با خودشون چی میگفتند؟ بلانسبت ایشون😔
الانم سعی میکنم همین باشم ولی با هر کسی عییین خودش رفتار میکنم ولی باز دلم راضی نییییست 😓😑😑😑
این کارهایی که کردی شیوه ی اما بوده؟
عزيزم واقعا تصميمت خيلي زيبا بود
ولي خوده امام علي هم ميفرماين حد تعادل در هر چيزي
واينكه هر كاري با فكر انجام بشه
اين كار شما ساده بازي بود البته نه همش هااا
درسته ائمه مظلوم بودن و براي رضاي خدا خيلي كار ها انجام ميدادن ولي به وقتش هم از حق خودشون دفاع ميكردن
عزیزم چقدر رفتارت اشتباه بود
شما با روش داریوش پیش برو بهتره ها
اگه این راهو میخوای بری باید صبرو گذشتت خیلی بیشتر باشه...البته یه سوال مگه اماما جوری رفتار میکردن که بقیه سواستفاده کنن از خوبیشون!!!!!اتفاقا اماما سیاست داشتن
