2777
2789

سال اول دبیرستانم یه روز میخواستن ببرنمون بازدید علمی. بعد من دائم السرماخورده بودم اون سالا نمیدونم چرا. ابریزش بینی،دور بینیم پوست پوست ،خود بینیم گندههههه،چشام ریزززز شده بود،لبام خشک مث دوتا خط صاف.هدم که مجبور بودیم بزنیم جلوی موهامم ریخته بود دراثر هد



بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

سال نهمی هس که میرم دانشگاه

برف اومده بود

پیرمرده داشت برفای جلو خونه اش رو پارو میکرد

صدام زد گفت عموجان کلاس چندی

مدرسه ها تعطیلن 

برو خونه بخواب

در طریق عشقباران، مشکل آسان کجا؟  
رفتم هنرستان واسه ثبت نام و انتخاب رشته بهم گفتن اشتباه اومدی مدرسه راهنمایی دو خیابون بالاتره😩

🤣🤣🤣🤣🤣🤣

تو دنیا فقط یکی هست که واسه من نفس میکشه اونم دماغمه😐تموم شد و رفت
سال نهمی هس که میرم دانشگاه برف اومده بود پیرمرده داشت برفای جلو خونه اش رو پارو میکرد صدام زد گف ...

😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂🤣🤣😂

تو دنیا فقط یکی هست که واسه من نفس میکشه اونم دماغمه😐تموم شد و رفت

دیگه خودتون تصور کنید چی بودم .داااغان🤦😂

بعد یه مسئول مدرسه که اصلا نمیدونم چکاره بود دقیقا یکم بهم خیره شد با یه حالت مشکوکی گف تو چند سالته؟؟؟!

گفتم اول دبیرستان😟

گفت اآآهاننن😕



ینی اون لحظه قشنگ بهم میخورد پیر باشم🤦😁

داغون شدما.هنوزم که یادم میاد اون روزو داغون میشم😂

اون موقع ها چادر اجباری بود توی مدرسمون.منم از این چادرا که مامانا اونوقتا سر میکردن یکی داشتم همیشه چپونده بودم توی کیفم .چروکم بود.میگم شاید بخاطر اون چادره هم بود که اونجوری فک کرد 😁

من یبار دختر داییمو که پنج شیش سالش بود برده بودم پارک بعد داشتم براش بستنی میخریدم اقاعه بهش میگفت بده مامان نگه داره واست

بعد همون دختر داییم بزرگ شد الان اول دبیرستانه می خواس بره کلاس ریاضی باهاش رفتم معلمشون بهم گفت عزیزم تو کلاس چندمی تو نمی خوای بیای کلاس ریاضی

گفتم من درسم تموم شده😅

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792