سلام میخام یک درددل کنم سبک بشم چون حرفامو نمیتونم ب کسی بزنم مادرپدرم همیشه خدا باهم مشکل داشتن مامانم تواوج دعواشون ناخواسته سر من بار دارمیشه کارشون ب طلاق میکشه ک میفمه بارداره صبر میکنن من ب دنیا بیام تا طلاق بگیر من ۹ماهی ک شکم مامانم بودم مامانم قهرکرده بوده وقتی من ب دنیا اومدم میزارنم تو ی شلوار خونگی سیاه کهنه ن خانواده مادری میخواستنم ن پدری بچه دهاتم بردنم پیش شورا چند روزی خونه همسایه ها بودم تا اینک شورا ها ریش سفیدا واسط میشن مامان بابام باهم کنار میایین ولی هیچوقت اختلافاشون باهم خوب نمیشه روز ب روز بعد میشه تا اینک چهار سالگیمن مامانم طلاق میگیره ولی من هیچ دوقت متوجه نشدم چونک هم همش قهر بود هم سنم کم بود تا ی سال مادربزرگم ازم نگهداری میکنه البته ی خوار برادرم داشتم ۶سالگیم بابام ی زنی میگیره ک قبلن شوهرکرده جدا شده ی بچه داشت زن بابام درو رومون قفل میکرد نمیزاشت تکون بخوریم خیلی وحشی عقده ای بود همش داغمون میکرد پای خواهرمو شکوند بشدت وحشی بود خیلی اذیتمون میکرد دیگ باز بابام نساخت البته بخوام بگم بخاطر چی جدا شد طولانی من فقط میخام راجب خودم بگم دوباره من من مادربزرگم ی سال ازم نگهداری میکنه پسرعمه مامان خودم دوست صمیمی بابامه مامانم تو این مدت ازدواج نمیکنه دوباره ازدواج میکنن مامان بابام مامانم دوباره باردار میشه ی نفر دیگ ب اعضای خانوادمون اضافه میشه همچنان دعوا دعوا دعوا بحث جدل ترس استری بابام معامله میکرد چ ماشین چ دام هرچی ب این خاطر همش مهمون داشتیم مامانم ادم مهمون نوازی نیست خدایش بددهن من کلاس اول جا موندم چون کسی نبود بهم درس یاد بده کسی وقت نمیکرد ببرتم مدرسه تا کلاس پنجم اوضاع درسی جالبی اصلا نداشتم ی روز ک مهمون داشتیم یک شبم بود ظرفاروشستم اومدم بزارم درکابینت البته اینم بگم ب جا قرص سرماخوردگی قرص خواب خوردم خیلی وحشتناک خوابم میومد اومدم کاسه بزارم درکابینت وایه کابینت لق بود سوار ریخت روم ازارنج تا مچ از رون تا مچ ما سوختم رفتم بیمارستان سوختگیم وحشتناک بود کلاس ششم بودم ک بابام برشکست بود هروز خدا طلبکار میومد در خونمون از دروازه حیاط میکشیدن بالا شبا برق خاموش میکردیدم شبا میرفتیم خونه فامیل خیلی میترسیدم بابام خ خخودش ش فرار کرده بود طلبکاراشو گزاشته بود براما تا س ماه از بابام بی خبر بودم تا اینک شمارشو بعمم میده باهامون ار تباط برقرار میکنه پول براکون نیفرستاد ولی کم تا دوسال بابامو ندیدم بزور بعد دوسال التماس مامانم ب بابام رفتیم پیشش ی سوییت کثیف نجس زندگی میکرد اوضاع خفت باری بود خیلی دیگ دعا دعا میکردیم زودتر از پیشش بریککلاس هفتم بودم دیگ همش طلبکارا بودن بدبختی ی گوشواره طلا داشتم فروختم از تبلت گرفرمان میخوندم مامانم گفت بیا شام بخور گفتم نمیخورم تبلتمو زد شکست بابام فرداش ۳۰۰هزار فرستاد خریدم این دفع وار فضای مجازی گروه چت کردن تابستون کلاس هشتم رفتم کیش ک خیلییییی وحشتناک گرم بود مامانم چون دیگ ی ادم ب اعصاب بود هی اذیتم میکرد اینا هی بابام گوشیمو ازم میگرفتنو تهمت میزدن دوست پسر دارم درصورتی ک واقعا نداشتم دیگ منم ب تهمتاشون حقیقت بخشیدم مجازی رل زدم چون اولین تجربم بود عاشقش شدم سرباز بپد گفت میلم خواستگاری ولی نیومد ۹ماه اهاش بودم عاشقش بودم وقتی بابام فهمید ک رل دارم گوشیمو ازم گرفت با اعتماد ب نفس گفتم میاد خواستگاری یواشکی بش زنگیدم گفتم میایی گفت ن قصدم فقط دوستی بوده گفتم دوسم داری جواب ندارد گفتم جواب بده گفت اره اره اره دیگ اجیم یهو اومد تو فهمید گرفتم ب باد کتک رفتم رگمو زدم ولی هیچیم نشد البته شایدم رگ نبود ولی خیلی از دستمو بریدم کسی عین خیالشم نبود دیگ بابام نزاشت بریم مدرسه بریم شهر خودمون من وحشتناک افسرده بودم ولی همچنان عاشق عشقمو گ گاهی بهش یواشکی زنگ میزدم ولی دیگ ی مدت ازش خبر ندتشتم نفرینش کردم ورفت حق خدا ۶روز بعد خدمتش مست تو شمال تصادف کرد ی ادم کشت کل زندگیشد داد پای دیه حالا ک حالاس از یر قسط وام بدبختی درنیومده من فراموشش کردم با یکی دیگ بعد پنج شیش ماه اشنا شدم ولی علشقش نبودم معمولی تا اینک باز لابام فهمید البته افسرده بودم ۵.۶بار با گج قرص اینا خودکشی کردم تا دم مرگم رفتم ولی هیچیم نشد با دوست پسرم ک رابطمونو فهمید چون ازش دور بودم گ گاهی بهش زنگ میزدم باعث شده بود تو ذهنم بهش وابسته شم دوسالیم با این اقا بودم بهش وابسته شده بود گفت دوست دختر سابقم برا من ی m زده رو سینم منم زدم و حشتناک عمیقو کل دستام وحشتناک تیغ زدم البته اون دیگ من دوس نداشت اولین دختری بودم ک دوسال باهاش بود بعد ۷.۸روز ولش نکرد خیلی خوشگل بود ولی دوروغ گو ک ب دوروغاش کلا پی بردم کات کردیم بعد ۶ماه نامزدم کردم با کسی ک برعکس خودم کاملا مذهبی با ایمان اینم بگم بابام باکمک عموم تمام بدهی هاشو داد وضعش دوباره عالی شد وضع بابام الان توپ و لی نامزدم ن من خود زنیامو جراحی کرد ی خط مستقیم از مچ تا ارنج رو دستم ک نامزدم خبر ندتره اره ی m جراحی شده رو سینم ک نا مزدم خبرندارهمن موندم کلی ناراحتی دل واپسی استرس چون همیشه دیدم اوتاپیک همه میگید ی جا بزار داستان خیلی خلاصه گزاشتم