مگه میشه ناراحت نشم
همیشه با مادرم میگیم
هنوزم گاهی دعوتمون میکنن شام دستمون به سفرشون نمیره
و تو مثالامون میگیم
البته نگاه سنگینش رو سر سفره حس میکنیم
تازه یکبااااارم نشده من دست خالی برم خونشون
از ترسم همیشه یه چیزی میبرم
دیگه چون اقوام نزدیکه مجبوریم بریم خونش گاهی