بدترین مهمون

کلا مهمون بده  

مادرشوهرم کلا نگاش میکنم حالت تهوع میگیرم

با جناق بابام

ساعت هفت و نیم صبح اومدن😬😬

خانواده شوهرم 

احساس صاحب خونگی دارن جای وسایل رو تغییر میدن زیاد میمونن

تو غذا خوردن خ دخالت میکنن

بچه هارو لوس میکنن. هله هوله میدن بهشون

اهههه بزور اومد ظرفش شست فکر کرددکمکه بخدا درحالیکه مینشست و نمی یومد خوشحال تر بودم. چقدرم زورش زیاد بود هل میداد منو نه نه برو دور و برو تمیز کن من ظرف بشورم چقدر دلم پر بود

عمم.. برای اولین بار دیدمش اومد خونمون .. با کل خانواده شبم کفه ی مرگشو خونه ما گذاشت.. فردا بعد از ظهر رفت

فک میکردم دو ساعت میشینه میره.. حالا خونه بابام هم نبود.. از هفت پشت غریبه تر بود بهمون .. 

خلاصه سنگ پا قزوین بود برا خودش

زن داییم و پسرش. کلی تهمت زد و رفت

خواهر شوهرم هفته پیش اومد..همش میخواس به بهونه های مختلف بره حموم..منم دکش میکردن..فازشو نفهمیدم

شوهرخالتون نبودن احتمالا؟

دوست شوهرم با خانومش شهر دیگن وقتی میان دیگه نمیرن تا۴یعدظهرم میخوابن منه بیچاره با کلی لباس میشینم آماده باش ک کی میخوان از اتاق بیان بیرون

واقعا اذیت میشم

بچه نفهم و عقده ای و قلدرشو ول میداد تو خونم،فقط هر ۵ دیقه یدونه اسمشو صدا میزد که مثلا نکن ولی مگه میشنید اصلا؟ مامانشم نه یه زحمت میداد پاشه گوششو بپیچونه نه پامیشد دستشو بگیره گورشو گم کنه😡

بابام فوت شد قومش یه هفته ریخت سر ما ۱۵ ملیون غذا خوردن 

صبا مینشستن انواع مربا پنیر کره حلوه ارده تخم مرغ شیرر خیار گوجه گیار هرچی فک کنی میزاشتن جلوشن نمیرفتن جلو میگفتی چرا نمیخورید میگفتن منتظر حلیمیم فک کنن عمه هااام مث نخورده ها میوفتادن توی سفره واسه خونه هاشونم میبردن 

یکی از عمه هام پفک و پاستیل میخورد 

شام کباب نمیگیرفتی قهر میکردن تو اون دوران من روزی دوتا بسته استامیفن اتواع اقسام مسکن میخوردم ک کار این قدم مغولو نبینم بعدش قهر کردن چرا کم رسیدیم ب ما و کلا دیگ بعد مراسمای بابام حتی جواب سلاممونو نمیدن 

خووووب بابا تا طرفا و غذاها رو هنوز روبراه نکردم چیه هست بشوری بجز چند تا بشقاب اومدی وسط آشپزخونه من... زیادن ازاینا تابستونم دو دفعه مهمون داشتم هر بارش ۴ روز! هر وعده هر کی ظرف خودشو مثل سربازخونه دستش میگرفت میومد تو آشپزخونه کلااااا روزای بدی برای من بود