پارت پنج
ترانه
تو ماشین نشسته بودیم که گوشیم زنگ خورد .از کیفم بیرون آوردمش .تینا بود.جواب دادم:
~سلام چی شد که بهم زنگ ردی.
~باید چیزی شده باشه به خواهر عزیزم زنگ بزنم.
با خنده گفتم:
~شوخی کردم به دل نگیر
~چرا نیومدی خونه ی من
~وقت نشد خواهرم
~امروز تو و ملیکا بیاین خونه من آخه تنهام فرهاد رفته ماموریت .
~باشه بزار با ملیکا حرف بزنم.
و تماس و قطع کردم .و رو به ملیکا گفتم:
~خواهرم گفته امروز بریم خونش.
با خنده گفت :
~خوبه حوصله سر رفته بود.
رسیدیم خونه .اون در و باز کرد و داخل خونه رفتیم.رفت رو کاناپه ام داد و منم رفتم تو آشپز خونه تا چیزی درست کنم و بخوریم.غذا رو پختم صداش زدم و امد و نشست و شروع کردیم به خوردن .بعد از خوردن اون ظرفا رو جمع کرد منم رفتم تو اتاق و سرم و گذاشتم رو متکا و به دقیقه نکشید خوابیدم.
اینم پارت پنجم امید وارم خوشتون بیاد.ممنون دوستون دارم.منتظر پارت ششم هم باشید.