2777
2789
عنوان

خاطره زایمان دوم من

363 بازدید | 20 پست

[۱/۲۳،‏ ۷:۱۲] سپهر وحسین: تو هفته 38هفته وروز وقت سزارین برام زد دکترم خانم میناعباسپور توی بیمارستان دکتر بسکی.

مادرم وخواهرم روز پنجشنبه دو روز قبلش اومدن پیشم با کلی وسیله برا خودم وبچه وپسربزرگم.

باشوهرم شب قبلش بحث کردم سر یه قضیه بیخود(البته بیشتر اون مقصربود منو درک نکرد)شبی هم که میخواستم برم بیمارستان تو هال خوابیدیم من ومامان وشوهرم که نصف شب شوهرم اومد دستمو گرفت ومنم استرس فردا داشتم خوابم نمیبرد دستمو کشیدم ورفتم پیش مامانم خوابیدم😝

[۱/۲۳،‏ ۷:۱۹] سپهر وحسین: صبح روز شنبه 12مرداد سال98

مصادف با اول ذیحجه وتاریخ ازدواج حضرت علی (ع)وحضرت زهرا ساعت 7صبح راهی بیمارستان شدیم.یکم آرایش کردم موهام رنگ کرده بودم دیشبش وبخودم رسیده بودم.بیمارستان بسیار شلوغ بود پذیرشش.که تا8طول کشید انتظار.نهایت یه ساک سبز بیمارستانی دادن75تومن که تمام وسایل اتاق عمل توش بود بعد فرستادن که لباس عوض کنم که همش میگفتن عجله کنید دکتر عباسپور اومده منتظر نمونه🤨

آنگاه که نومیدی بر جانت پنجه افکنده و رها نمی‌شوی، به من امیدوار باش_ زمر/53

[۱/۲۳،‏ ۷:۲۴] سپهر وحسین: بهم سریع سوند وصل کرد که حس مضخرفش هنوز باهامه😝شنل انداختن ورو ویلچر فرستادن آسانسور بعد اتاق عمل.رو تخت دراز کشیدم دکتر بیهوشی که برخلاف عمل اولم مرد جوان بود گفت من بیحسی برات میزنم ومنم گفتم نه سرپسر اولم با بیحسی تو همین بیمارستان تنگی نفس گرفتم ودرنهایت بیهوشم کردم وگفت به من اعتماد کن خیالت راحت بهت قول میدم اونطور نشی ومنم گفتم باچه😟

[۱/۲۳،‏ ۷:۳۱] سپهر وحسین: یه بار آمپول زد کمرم نشد باردوم فرو کردن سوزن بین مهره کمرم حس کردم وسوال کرد پاهات بیحسه گفتم نه وگفت عجله نکن وکم کم گرم وسنگین شدن ودکترم با موهای مدل جدید چتری زده بود اومد گفت اه شمایین؟؟؟الان تموم میشه 

منم منگ بودم کلا اما حواسم به این بود که ذکر صلوات ویا ریوف ویا رحیم میگفتم فقط زیر لب.چنددقيقه بعد یعنی ساعت 10ونیم پسرم باوزن 2800قد45بدنیا اومد همون لحظه نشونم دادن بردن تمیز کنن یه وزغ ناز کبود بود چقدر شبیه پسر اولم بوددددد😝😝😝😝

آنگاه که نومیدی بر جانت پنجه افکنده و رها نمی‌شوی، به من امیدوار باش_ زمر/53

[۱/۲۳،‏ ۷:۳۶] سپهر وحسین: بلافاصله سینمو گذاشتن دهنش وشروع کرد مکیدن وگذاشتن رو صورتم که لمسش کنم وبردن ومنم رفتم ریکاوری که مثل بازار شام شلوغ بود.تا1ریکاوری بودم وبعد شوهرم صدا کردن بیاد پیشم همراهیم کنه ببرم پایین اومد ومنو بوسید اما زیاد یادم نیست درکل منگ بودم کل عمل وریکاوریمو فقط صداهارو میشنیدم وقدرت تحلیل چیزی نداشتم.پسرمم گذاشتن بین پاهام که هنوز بیحس بود ورفتم بخش.

[۱/۲۳،‏ ۷:۳۹] سپهر وحسین: مادرم طفلک منتظر باخوشحالی استقبال کرد باشوهرم بچه رو نگاه میکردن وکیف میکردن.دوتا هم اتاقی دیگم اومدن که ترکمن بودن وهمش شوهراشون کنار تختشون لنگر انداخته بودن ومن خیلی سختم بود موقع شیردادن وکلا حفظ حجابم تو اون وضع.

[۱/۲۳،‏ ۷:۴۴] سپهر وحسین: دردام کم کم شرو شد ومن همش درخواست شیاف ومسکن میکردم که برام بزنن.دردی که بخیه هام داشتن بیشتر از زایمان اولم بود خیلی بیشتر.پسرم کوچولو وریز بود وبزور سینه میگرفت وبچه هم اتاقی ها بزور از سینه مادرا میشد بکنیشون ماشالله.شبش باپرستاری مادرم گذشت واینکه ساعت8دکترم اومد اوکی داد ومنم زنگ زدم شوهرم که زودتر بیا مارو ببر.☹☹☹

آنگاه که نومیدی بر جانت پنجه افکنده و رها نمی‌شوی، به من امیدوار باش_ زمر/53

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

[۱/۲۳،‏ ۷:۴۸] سپهر وحسین: تا 11کارای ترخیصم تموم شد سزارین چهار ونیم میشد که بابیمه تکمیلی من202تومن شد.نهایت باید دستشویی میرفتم که برا اون شربت دادن ومنم رفتم بزحمت از دستشویی فرنگی اتاق استفاده کردم یعنی به چه افتضاحی دستمال چیدم دور تادورش🤪🤪🤪🤪باسرم به دست😂😂😂ماموریت انجام شد ولحظه شماری برای رفتن به خونه

[۱/۲۳،‏ ۷:۵۰] سپهر وحسین: تا یک رسیدیم خونه گوسفند جلومون کشتن ومادر شوهر وزندایی شوهرم بودن ودوتا بچه خواهرشوهرم وپسربزرگم که دلم حسابی تنگ شده بود

[۱/۲۳،‏ ۷:۵۴] سپهر وحسین: یادم  رفت بگم از غروب تو بیمارستان یکی از دوستان دوران لیسانسم با دختر گلش اومد دسته گل خشکل یه بسته شکلات ویه روسری ناز برام اورد.بعدش خواهرم وپسرم با شوهرم. جاریم ومادرش واون جاریم ودختر عمو هاشوهرم اومدن عیادت

ساعت11شبم جاری کوچیکه وباز خواهرم اومدن وپسرم فداش بشمممم

آنگاه که نومیدی بر جانت پنجه افکنده و رها نمی‌شوی، به من امیدوار باش_ زمر/53

[۱/۲۳،‏ ۷:۵۸] سپهر وحسین: بچه ها خواهرشوهرم فوق العاده فضول هستن با پسرم افتاده بودن باهم وکل خونه رو گذاشته بودن رو سرشون.من سریع از راه رسیدیم رفتم حموم اومدم لباس عوض کردم وبعد مامانم بچه رو برد حموم.شوهرمم به خواهرم گفت ناهار بچه هارو بده برن خونشون .من واقعا کلافه شده بودم خستگی وسر درد وشلوغی بچه ها اذیتم میکرد البته این کار همیشگی مادرشوهرمه هاااا

[۱/۲۳،‏ ۸:۰۱] سپهر وحسین: پسرم شبا میخوابید وفقط برا خواب بیدار میشد تا40روز خیلی خوب بود بعد اون تادوماه شبا تا4 بیدار بود ودلدرد داشت بعد تو سه ماه شکر خدا خوب شد  تو 15روزگی هم رفتنیم خونه مامانم اینا تا دو ماه ونیم نبودیم🤪🤪🤪🤪🤪 شیر خودم وهم شیر خشک میخوره

[۱/۲۳،‏ ۸:۰۲] سپهر وحسین: الان کنارم خوابیده 12بهمن 6ماهشپرمیشه وپیش بسوی واکسن شش ماهگیش😟😟😟😟

آنگاه که نومیدی بر جانت پنجه افکنده و رها نمی‌شوی، به من امیدوار باش_ زمر/53

😍😍

اون مادر شوهره که خون عروس بینوارو کرده تو شیشه و پسرشو بر علیه عروس شارژ میکنه منم✋ اون زن دادش عفریته ای که داداش بیچاره پیر کرده منم ✋ اون جاری چشم سفیدی که پشت سر بقیه جاریاش حرف میزنه و پیش خاندان شوهر خود شیرین بازی در میاره منم ✋ اون عروس ور پریده که فقط بلده خانواده شوهر بچزونه ، اونم منم ✋  بابا اینجا جمع خوباست و منم مایه ننگ شماها ... یه گوشه میشینم نگا میکنم ، دست به چیزیم نمیزنم ، قول میدم ❤

به سلامتی انشالله برای منم دعاکنیدماه دیگه بارموسلامت بزارم..منم بچه دوممه ولی طبیعی ام..

ببخشیدچندروزبیمارستان نگه میدارن؟اخه منوسه روزنگه داشتن...یادم نمیاددرست

ناباورانه اومدی کوچولوی قشنگم 😢 بمان برایم، منتظر شنیدن صدای قلب کوچولوتم همه هستی من، بیاومنوخواهراتوبه یک دنیای بهتروزیبادعوت کن، دوستت دارم عزیزدلم🤗😍😊🙊🎈 💗🤗که هنوزمن نبودم که تودردلم نشستی 💜 فرفررررری من😍❤😺🤗❤  مخملک خودم🤩🤗💗 👑💗🤗👧💗دخترای من شماسرزمین من هستیدخیلی دوستتون دارم❤❤❤❤🤗🤗🤗🤗😍😍😍😍 شوهرعزیزم،جانی ودلی ای دل وجانم همه توووووو،دنیافقط دختراموشوهرم👭💁👧💏❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤.

وای منم یاد اون موقع ها افتادم😍👌سلامت باشی و سلامت باشن بچه هات. 

حالا درسته هر گُل یه بویی داره ولی شما دیگه همه ی گُلا رو بو نکن                  پیرو متن مدرک تحصیلی: زرنگ اونیه که همه میگن ولش این تو باغ نیس در صورتی که همون صاحب باغه😎
به سلامتی انشالله برای منم دعاکنیدماه دیگه بارموسلامت بزارم..منم بچه دوممه ولی طبیعی ام.. ببخشیدچند ...

ممنون گلم

انشالله بسلامتی😊قائدتا یه شب نگه میدارن

من جاریم هفته پیش طبیعی زایمان کرد 5 صبح زایمان کرد شب بعدش نگه داشتن

همون یک شبه انشالله مگه اینکه خدایی نکرده مشکلی باشه

آنگاه که نومیدی بر جانت پنجه افکنده و رها نمی‌شوی، به من امیدوار باش_ زمر/53
وای منم یاد اون موقع ها افتادم😍👌سلامت باشی و سلامت باشن بچه هات. 

ممنونم عزیزمممممممم

آنگاه که نومیدی بر جانت پنجه افکنده و رها نمی‌شوی، به من امیدوار باش_ زمر/53
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز