وقتي رفت مامانم خيلي ترسيده بود من رفتم تو نقش بابام هرررررر كاري ميكردم ك مامانم اب تو دلش تكون نخوره تا عادت كنه ب شرايط
بابام خونه رو هم فروخته بود و مابايد از اون خونه بلند ميشديم ي برادر هم بيشتر ندارم ك اونم از من كوچيك تره و اون زمان سرباز بود