شوهرم مکانیکه امروز توگاراژش کپسول ترکیده بود اونم ترسیده بود اومدخونه گفت اینطورشده منم ترسیدم زود یه صدقه گذاشتم کنار وسفره نهارپهن کردم براش دخترم مریض بود دوشبانه روز بود نخوابیده بود خودمم چون شیرخواره وکوچیک بیشتراز اون اذیت شدم وبیخواب غیر از رسیدگی به دخترم کارای خونه روهم انجام میدادم لباسشوییم نداریم هرروز یه کلی لباسم میشورم
شوهرم بعداینکه نهارخوردرفت سمت دخترم گفتم ۲۰دیقه نیس خوابیده ولش کن راحتش بزار مریضه گفت ازمرگ برگشتم میخوام دخترمو بغل کنم اونم تابیدارشد زد زیر جیغ ودیگه هرکاری کردیم نخوابید که نخوابید شوهرم بچه روانداخت رومن وخودش زنگ زد این خواهر واون خواهر واین ننه واون برادر واین جاری که خدا منو دوباره بخشید بهتون وخودشو حسابی لوس کرد منم جونم از دست جیغ بچه به لبم واومد دادزدم سرش گفتم بسه دیگه خستم کردی مگه چند نفرم بگیر بخواب وروپام محکم تکونش دادم دیدم کنترول تلوزیون اومد توسرم اونم موقعی که داشت باجاریم تصویری حرف میزد وبهش گفت کاش جای زنم یه خر گرفته بودم
خیلی دلم شکست احساس پوچ بودن میکم خرد شدم
چیکار کنم؟؟؟