سلام. دوستان. من ده سال تک عروس بودم. الان برادرشوهر میخواد ازدواج کنه. برادرشوهرم بسیار پسر خوب و مومنیه. منم خوشحال بودم داره سروسامان میگیره. قرار بود پنجشنبه برن خواستگاری و تاکید داشتن ما هم حتما باشیم.یعنی اگه ما نمی رفتیم کنسل میشد. اینم بگم ما یه شهر دیگه زندگی می کنیم حدودا هفت ساعت فاصله داریم با محل زندگی اونا. چند روز پیش که تماس گرفتیم، معلوم شد اینا تمام کارهاشون رو انجام دادن، مهریه تعیین کردن، قرار تاریخ عقد و عروسی رو گذاشتن ، حتی خرید هم تا حدودی کردن. من از اون روز، کلا از این رو به اون رو،شدم. خیلی ناراحت شدم. گفتم اینا کارهاشون رو کردن ما رو میخوان چه کار ؟ درضمن گفته بودن خانواده عروس گفتن حتما باید برادرت بیاد. یعنی اگه اونا نمیگفتن، مشکلی نداشت. از اون روز دیگه آدم قبلی نشدم. بگم که خانواده همسرم منو خیلی اذیت کردن. با بی توجهی هاشون. هیچی بهم نخریدن.طلا. جشن هیچی. ازتون راهنمایی میخوام من قبل از این قضیه واقعا خوشحال بودم. ولی الان نمیتونم برم مراسم. احساس می کنم بی ارزش شدم.به نظرتان اشتباه می کنم؟
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
به این چیزای پوچ فکر نکن، حیف وقت و ذهن آدم که مشغول این چیزا بشه، من چهار تا جاری دارم سه تاشون بعد خودم بودن تو هیچ مراسمیشونم غیر از عقد و عروسی نبودم، بهتر، مگه بیکارم راه بیافتم دنبال مادر شوهرم، فقط براشون آرزوی خوشبختی کن بقیه ی مسائل حاشیس که ما خانم ها برا خودمون بزرگ میکنیم 0
اینو یادتون باشه فقط هیچ وقت نمی تونید آدمها رو عوض کنید. تنها کار ممکن اینه ک خودتون و نگرشتون رو تغییر بدید. اگر انتظار نداشته باشید اگر توقع نداشته باشید همیشه در آرامش و سلامت روح زندگی میکنید. پس توقعات به جاتون هم سرکوب کنید و بگید هر کسی مختار ه هر جور دوست داره زندگی کنه. من کینه نمیکنم چون اول از همه به خودم آسیب میزنه