2777
2789

نشد تو عنوان بزنم اسهال

چندروزه بچم اسهال شده بود و من از دکترش پرسیدم گف چیز خاصی نیس و خودش رفع میشه دارو لازم نیست تا غروب ک اسهال دیگه خیلی ابکی شد و دلپیچه داره انگاری چیکار میتونم بکنم تا فردا عصر نوبت دکتر داره یکم اروم به دلش یا رفع بشه اسهالش سه ماهو شیش روزشه و دختره بچم. یکم امروز احساس میکنم سرش گرمه و دما گرفتم 37و نیم بود البته دمای بدن بچم همیشه 37و خورده ای هست و این برا امروز نیست فقط کاری میتونم انجام بدم تا رفع بشه؟ قطره دایمتیکون رگ قبلا ک یبوست داشت دکتر گف نده دایمتیکون بدتر میکنه یبوستو منم دیگه ندادم الان دوباره دادم ک یکم سفت کنه مدفوعشو ولی اثری نداشت

تیکر شیش سالگی دخترمِ😘😘😘

سردیش شده عزیزم.مدفوعش چ رنگیه؟

فرزندم،از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم...امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها سالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزهادارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...!

یه چیزی بهت بگم؟ همین الان برای خودت و عزیزات انجام بده.

من توی همین نی نی سایت با دکتر گلشنی آشنا شدم یه کار خیلی خفن و کاملاً رایگانی دارن که حتماً بهت توصیه می کنم خودت و نزدیکانت برید آنلاین نوبت بگیرید و بدون هزینه انجامش بدید.

تنها جایی که با یه ویزیت آنلاین اختصاصی با متخصص تمام مشکلات بدنت از کمردرد تا قوزپشتی و کف پای صاف و... دقیق بررسی می شه و بهت راهکار می دن کل این مراحل هم بدون هزینه و رایگان.

لینک دریافت نوبت ویزیت آنلاین رایگان

ببین پسر من اینجور شده بود دکتر گفت ویروسه البته اون بالاهم میاوردم شربت برای تهوع داد و بایولاکت داد . یه هفته اینجور بود خوب شد منم شیر خیلی کم کم بهش میدادم.ولی چیزی که تا فردا بدی اثر سو نداشته باش بر فرض اینکه ویروس نداشته باشه آب گرم و نبات هست تو شیشه بریز بهش بده . ۴۰ سی سی شاید اصلا سردیش کرده وقتی دلپیچه هم داره.اگرم اثر مثبتی نداشته باشه اثر بدی هم نداره.داروها رو بذار خود دکتر بده

پسر منم دقیقا ۳ماه و ۶روزشه برعکس دختر شما چندروزه یبوست داره 

من بچم یه مدت یبوست داشت خودم چندشب جوشونده رازیانه خوردم دیگه درست شد خودمم بدجور یبوست داشتم تااینکه یجا تو تاپیک های قدیمی خوندم بعد هربار شیدادن یه لیوان اب بخورین منم شروع کردم کلی اب خوردن اینقد الان خوب شدم ک کلی اون خانومه رو دعا میکنم بابت این راهکارش

تیکر شیش سالگی دخترمِ😘😘😘

زرده و توش دلمه های درشت سفید هست متل قبلا ریز نیست اون دون دون های داخل مدفوعش

همون  سردیش شده یه چیزیم خوردی بهش نساخته! خیار و گوجه و اینا نخور چیزای گرم بخور.خودتم نبات داغ بخور. ب بچه صلاح نیست بدی بنظر من.

فرزندم،از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم...امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها سالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزهادارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...!
ببین پسر من اینجور شده بود دکتر گفت ویروسه البته اون بالاهم میاوردم شربت برای تهوع داد و بایولاکت دا ...

نبات میگن شل میکنه مدفوع بچه رو که قبلنا ک یبار خیلی یبوست شد و دلپیچه داشت نبات تو ابجوش ولرم شده دادم شکمش کار کرد

تیکر شیش سالگی دخترمِ😘😘😘

همون  سردیش شده یه چیزیم خوردی بهش نساخته! خیار و گوجه و اینا نخور چیزای گرم بخور.خودتم نبات دا ...

یعنی سرماخورده یا یچیز سرد مزاج خوردم من؟ 

 رژیم مخصوص بچه های رفلاکسی رو من انجام میدم ک تواون نوشته مرغ اشکال نداره ولی من میخوردم دلپیچه میگرف احتمالا ازاون نیست؟ 

تیکر شیش سالگی دخترمِ😘😘😘

یعنی سرماخورده یا یچیز سرد مزاج خوردم من؟   رژیم مخصوص بچه های رفلاکسی رو من انجام میدم ک ...

رژیم رفلاکسی  چ چیزایی نمبخوری؟؟

فرزندم،از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم...امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها سالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزهادارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...!
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792